سالک سیاسی

این گفتگو در آخرین شماره خردنامۀ همشهری منتشر شده است: خردنامه همشهری، دی 1395/شماره 167 ص 130.

*چه دیدگاه هایی در مورد مخالفت ذاتی، مبنایی و روشی دو علم عرفان و سیاست وجود دارد؟

بسم الله الرحمن الرحیم. هنگامی که دربارۀ رابطه عرفان و سیاست بحث می کنیم، چندان ناظر به علم عرفان و علم سیاست نیستیم، بلکه این بحث بیشتر در مورد عرفان و سیاست به عنوان دو جریان اجتماعی یا دو نوع تفکر مطرح است.

پرسش درباره سازگاری و یا ناسازگاری اینها از اینجا بر می خیزد که سیاست به معنای تدبیر امور جامعه است و بنابراین هویتش وابسته به فعالیت اجتماعی است؛ یعنی بدون جامعه و فعالیت‌های اجتماعی، سیاست معنایی نخواهد داشت؛ اما عرفان سلوک باطنی و درونی است و لازمه اش ارتباط با جامعه نیست. حتی اگر کسی تنها در بیابانی و جزیره ای هم زندگی کند، می تواند عارف باشد به این معنا که می تواند تهذیب نفس و سیر و سلوک کند و به خدا نزدیک شود، ولی سیاست در آنجا اصلا کاربرد ندارد. سیاست و عرفان در دو حوزه هستند، اما اینکه ارتباط دارند یا نه را می توان بحث کرد. ما می توانیم عرفان را بدون سیاست داشته باشیم، چنانکه عارف در جایی باشد که جامعه ای نیست و یا جامعه ای هست ولی زمینه برای فعالیت سیاسی عارف وجود ندارد؛ مثلا زندانی است. در این وضعیت او می تواند عارف باشد، در حالیکه سیاست برای او مطرح نیست.

سؤال درباره رابطۀ عرفان و سیاست از اینجا مطرح شده است که برخی گمان کرده اند که اصولا سیاست و عرفان با هم قابل جمع نیستند . به گمان برخی، لازمۀ عرفان عزلت گزیدن و انزوا و دوری از جامعه است و مقتضای سلوک عرفانی این است. این پندار باعث شده است که فکر کنند اگر لازمه عرفان و تهذیب نفس، عزلت و انزوا و کناره گیری است، پس طبیعتا با سیاست سازگاری ندارد.

این نگاه از سوی عرفان بود. با نگاه از سوی سیاست هم این سؤال مطرح است. سیاست تدبیر و سامان دادن به امور جامعه است. در نگاه سکولار، مهندسی جامعه به امور معنوی و تعالی باطنی کاری ندارد. سیاست با امور ظاهری اجتماعی سروکار دارد، درحالیکه عرفان به امور باطنی فردی سروکار دارد و جمع کردن اینها با هم مشکل است.

این نظر و اشکال چندان بی پایه و اساس نیست. در مورد بسیاری از مکتب‌ها و اندیشه‌های عرفانی و عارفان درست است. در طول تاریخ بوده‌اند و هستند کسانی که فکر می‌کنند لازمه سیر و سلوک فردی، عزلت و انزواست. چنانکه کسانی که از سیاست تصور مادی و سکولار دارند فکر می‌کنند لازمه سیاست این است که با معنویت و اخلاق ارتباطی نداشته باشد و جمع میان این دو ممکن نیست. این نظر وجود داشته و هنوز هم وجود دارد. بنابراین این سؤال چندان بی ارتباطی نیست. بله، عارفی که دخالت در امور اجتماعی را منافی با سیر و سلوک می داند، عرفانش با سیاست قابل جمع نیست. و سیاستمداری که معنویت جایی در سیاستش ندارد و به معنویت اعتقاد ندارد و آن را مزاحم و مخل در امر سیاست می داند، سیاستش با عرفان قابل جمع نیست.

*آیا این سؤال را می توان مطرح کرد که حقیقت عرفان یا عرفان حقیقی با سیاست درست ذاتا جمع نشدنی هستند؟

بهتر است به جای “سیاست” “فعالیت اجتماعی” را مطرح کنیم که اعم از سیاست به معنای خاص است. چون ورود در سیاست برای همه میسر نیست و لزومی هم ندارد که همگان سیاستمدار باشند، اما فعالیت اجتماعی که سیاست هم مصداقی و جزئی از آن است برای همه مطرح است. بنابراین، پرسش این است که آیا عرفان اسلامی با فعالیت اجتماعی قابل جمع است؟

عرفان اصیل اسلامی بخشی و بعدی از اسلام است و  اسلام دینی است که به ابعاد اجتماعی زندگی بشر توجه جدی دارد و هر مسلمان ضرورتا وظایف فردی و اجتماعی دارد. یکی از مهمترین وظایف اجتماعی یک مسلمان همین امر به معروف و نهی از منکر است؛ اگر شما در سطح کلان امر به معروف و نهی از منکر انجام دهید ناچار وارد سیاست می‌شوید و پیامدهای سیاسی و اجتماعی به همراه خواهد داشت. فعالیت های اجتماعی واجب در اسلام بسیار است مثل انفاق، اهتمام به امور مسلمین، خدمت و دستگیری، و دفاع از امت و سرزمین اسلامی. شرکت در فعالیت های اجتماعی مورد نیاز جامعه اسلامی یا واجب عینی است که بر هر مکلفی واجب است و باید انجام دهد و راه گریزی ندارد، یا واجب کفایی است که آن هم بر هر فرد واجد شرایطی واجب است و اگر دیگران انجام دهند و نیاز رفع و مشکل حل شود از دیگران ساقط می شود.

بزرگترین الگوی عارف مسلمان حضرت رسول اکرم(ص) است که انسان کامل و مقتدای عرفان هستند. رسول اعظم (ص) که در اوج معرفت و معنویت و در قله کمال بود، اهل فعالیت اجتماعی بود و مدیر و حاکم جامعه بود. امام علی(ع) که امام العارفین است نمونه برجسته دیگر است. او که بعد از حضرت رسول مثل اعلای معرفت و عبادت و بندگی بود، هم حاکم بود، هم قاضی، هم مبارزی در جبهه های نبرد حق علیه باطل، هم یاور و دستگیر ضعیفان و مستمندان. نمونۀ دیگر حضرت سیدالشهدا(ع) است که علیه ظلم و ستم و برای استقرار عدل و اصلاح امت و احیای سنت نبوی حماسۀ خونین عاشورا را آفرید. بنابراین، در اسلام و تشیع جایی برای این شبهه و طرح این سؤال نیست که آیا عرفان و فعالیت اجتماعی و ورود در سیاست با هم سازگار هستند!  بله که سازگار هستند. نه تنها سازگارند، بلکه لازمۀ عرفان انجام وظایف اجتماعی است. لازمه جدایی عرفان از فعالیت اجتماعی این است که شخص عارف نسبت به سرنوشت افراد و جامعه خویش بی تفاوت است و برایش ظلم و عدل، فقر و غنا، صلاح و فساد، خوب و بد و خیر و شر فرقی ندارد و این مسایل برایش هیچ اهمیتی ندارد و توجهی به این امور ندارد. اگر اینگونه باشد نه تنها عارف نیست بلکه حتی در حد یک مسلمان معمولی هم نیست. در احادیث آمده است: «مَن اَصبَحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم.» کسی که اهتمام به مشکلات مسلمانان ندارد اصلا مسلمان نیست، چه رسد به اینکه عارف باشد.

بله! در خود عرفان، عزلت داریم، یعنی یکی از اعمالی که عارف باید انجام دهد، کناره گیری است و مسلما این عزلت‌نشینی، زمان موقت دارد که شخص از جامعه و خانواده دور می شود و تنهایی و خلوتی با خداوند دارد، مثل نماز شب و اعتکاف. ممکن است مربی و استاد سلوک سالکی را وادار کند که موقتا عزلت و تنهایی اختیار کند و به خود سازی بپردازد. این امر نسبت به افراد مختلف ممکن است فرق کند. اما اینکه اهل سلوک همه یا بخش عمده ای از عمر خود را در عزلت سپری کنند و از مسئولیت های اجتماعی و وظایفشان در قبال دیگران شانه خالی کنند، با مسلمات تعالیم اسلامی ناسازگار است.

*شاید یکی از علت‌هایی که باعث شده به این شبهه دامن زده شود، این موضوع است که اگر اسفار عرفان را در نظر بگیریم کمتر عرفایی بوده اند که توانسته اند هر چهار سفر را طی کنند و معمولا بیشتر عرفا در همین سفرهای دوم و سوم متوقف شده اند و این مراحل هم در بریدگی از خلق و اجتماع است، که همان در خود جستجو کردن و به خداوند اندیشیدن است؛ به نظر می رسد اگر تعداد عرفایی که چهار  مرحله را مانند امام خمینی(ره) طی می کردند بیشتر بود، این شبهه هم کمتر مطرح می شد؟ 

سفر در حق هیچ منافاتی با فعالیت‌های اجتماعی ندارد و لازمه اش دوری از خلق نیست تا بگوییم سالک باید تنها پس از طی مراحل سلوک و طی اسفار اربعه وارد جامعه شود؛ بلکه در همان گام اول، سالک در کنار برنامه های خاص سلوکی فردی، وظایف اجتماعی هم دارد که نمی تواند آنها را ترک کند. عارف نمی تواند امر به معروف و نهی از منکر نکند و اهتمام به امور مسلمین نداشته باشد. زهد اسلامی لازمه اش این نیست که فرد عارف فعالیت‌های دیگر خود را کنار بگذارد. عرفان راستین شغلی در کنار سایر شغل‌ها نیست. عارف مانند دیگر مردم شغلی دارد که از طریق آن امرار معاش می کند. عارف ممکن است کارمند، صنعتگر، تاجر، نظامی، معلم یا عالم دین باشد. عرفان همراه با کارهای دیگر است و زندگی عادی را مختل نمی‌کند. عرفان روحی است که در زندگی عادی جاری است. فرد بایستی نیازهای طبیعی خود و خانواده اش را تأمین کند. مطابق تعالیم اسلامی فرد در کنار گذراندن مراحل سلوک بایستی به کارها و فعالیت‌های اجتماعی اش نیز بپردازد. عارف کسی نیست که دست به سیاه و سفید نزند و صبر کند تا وقتی از سفر چهارم برگشت تازه به فکر انجام وظایف اجتماعیش افتد. فعالیت اجتماعی تنها رهبر جامعه شدن نیست. وظایف اجتماعی تکالیفی است که هر کسی به فراخور حال خود دارد. در نظر بگیرید محرم سال 61 هجری است و سالار شهیدان از افرادی مثل زهیر می خواهد که به او بپیوندند و او را یاری کنند؛‌ آیا آنها مجازند بگویند که ما هنوز در سفر دوم از اسفار اربعه هستیم و فعلا  ورود در صحنه مبارزه با سلوک ما سازگار نیست؟ اصلا با ورود در این مبارزه شخص ره صدساله را یک روزه طی می کند و همه مراحل را جهشی در می نوردد و به جایی می رسد که آن سالک عزلت نشین ممکن است هرگز نتواند به آن جا برسد!

توانائی و ویژگی های شخصی افراد نسبت به فعالیت‌های اجتماعی مختلف است. کسی که به عرفان رو می آورد، سایر وظایف و تکالیف شرعی از گردن او برداشته نمی شود. باید توجه داشت که وقتی می‌گوئیم عرفان با سیاست همراه است معنایش این نیست که هر عارفی لزوما باید سیاستمدار باشد. موقعیت و مسئولیت سیاسی تابع شرایط است که گاهی برای افرادی پیش می آید. آنچه مهم است این است که عرفان با سیاست منافات ندارد و گاهی حتی مستلزم ورود در سیاست است؛ چنانکه امام خمینی(ره) که بی شک یک عارف بود، زمانی رسید که احساس کرد وظیفه دارد بپا خیزد و طومار استبداد و ستم را درهم پیچد و این را نه منافی با عرفانش بلکه لازمه عرفانش می دانست و عرفان او بدون این نهضت ناقص بود.

*آیا در تاریخ اسلام صوفیان و عرفا مشارکت سیاسی و اجتماعی داشته اند یا خیر؟

بسیاری از صوفیان و فرقه‌های صوفی اهل فعالیت‌های سیاسی بوده اند و جنبش‌های سیاسی به راه انداختند. همۀ این جنبش ها نیز لزوما درست و به حق نبود؛ گاهی نقش های منفی هم داشتند. برخی از آنها دنبال قدرت بودند. در  نقاط مختلف جهان اسلام مثل ایران و شمال آفریقا صوفیان فعالیت های سیاسی داشتند و بر سیاست تأثیرگذار بودند. در ادیان و مذاهب دیگر هم ما می‌توانیم نمونه‌هایی از عرفا یا گروه‌های عرفانی که فعالیت‌های سیاسی هم داشته‌اند را نام ببریم. از طرف دیگر هم عرفایی را داشته‌ایم که اهل  انزوا و عزلت بودند و از جامعه بیرون می‌رفتند و از سیاست و امور اجتماعی کنار می‌کشیدند. اینها تصورشان این بود که ورود به این عرصه‌ها عارف را آلوده می‌کند و او را از سیر و سلوک باز می دارد. مسلما این عرفان، عرفان کاملی نیست. در عرفان اصیل اسلامی یک عارف مثل دیگر مسلمانان وظایف اجتماعی دارد که مقدم بر سیر و سلوک است. سیر و سلوک عرفانی واجب و الزامی نیست، اما بسیاری از تکالیف اجتماعی وجوب دارند. خدمت به خلق خدا یکی از اموری است که انسان را به خدا نزدیک می‌کند و از مؤلفه های عرفان حقیقی است. در قرآن آمده است: «ان الانسان لفی خسر الاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ.» ایمان و عمل صالح دو رکن دینداری است. بخش مهمی از اعمال صالح وظایف اجتماعی است، مثل کمک به دیگران، مبارزه با ظلم و بی عدالتی و تبعیض و فساد و ترویج و تقویت عدالت و ارزش های اخلاقی. بنابراین لازمه عرفان و جزء ضروری آن این است که شخص نسبت به سرنوشت جامعه حساس باشد و به وظیفه اش در این حوزه عمل کند؛ نه لزوما به این معنا که سیاستمدار باشد و قدرت را به دست گیرد که زمینه و شرایط آن ممکن است برای کسی پیش بیاید و  برای کسی پیش نیاید.

بنا بر این می توانیم بگوییم که عرفا و صوفیان نسبت به سیاست سه دسته بوده اند: دسته ای که انزوا در پیش گرفتند و از اجتماعی دوری گزیدند؛ دسته ای که وارد سیاست شدند و نقش منفی داشتند که البته این گروه عارف حقیقی نیستند، گرچه در بین فرقه های صوفی بوده اند؛ و بالاخره گروهی که بدرستی وارد سیاست شدند و نقش سازنده ایفا کردند.

*نهضت امام خمینی و انقلاب اسلامی به رهبری ایشان بیشتر تحت تأثیر  کدام بعد شخصیتی امام بود: بعد فقاهتی یا عرفانی و یا فلسفی؟

تقابلی بین این ابعاد نیست و هیچ یک به تنهایی منشأ اندیشه های انقلابی ایشان نبودند. آنچه در وقوع انقلاب توسط امام(ره) تاثیرگذار بود اندیشه های اسلامی ایشان بود که این اندیشه ابعاد گوناگون فلسفی، کلامی، عرفانی و فقهی دارد. امام(ره) عارف است اما شریعت گریز نیست. عرفانش در چارچوب فقه قرار دارد و فقه اش در سایه عرفان قرار می‌گیرد و فقه و عرفانش برخاسته از کتاب و سنت و دیدگاه دینی اوست و دیدگاه دینی او مبتنی بر نگاه عقلانی و فلسفی او است. این ابعاد مختلف معرفتی و شخصیتی امام در مقابل هم نیستند، بلکه مکمل هم هستند و انقلاب اسلامی محصول این مجموعه است. فقها در تاریخ بسیار بوده اند، چنانکه فلاسفه و عرفا و متکلمان هم فراوان بوده اند، اما آنها چنین کاری نکردند. امام که شخصیتی با اندیشه ای جامع و ذو ابعاد بود، به علاوه دارای ویژگی های روحی و شخصیتی ممتازی مثل شجاعت و بصیرت فوق العاده بود، توانست چنین انقلابی را به راه اندازد.

*فلسفه و عرفان اسلامی چه رابطه‌ای با سیاست دارند؟

علم سیاست همیشه بخشی از فلسفه بوده است. از زمان سقراط و افلاطون و ارسطو بخشی از حکمت عملی سیاست بوده است. در فلسفه غرب نیز سیاست همواره جایگاه مهمی داشته است. فیلسوفانی مثل هابز و لاک و رالز نمونه هایی از  فیلسوفان سیاست در غرب هستند. در جهان اسلام هم اینگونه بوده است و سیاست‌ جزئی از فلسفه‌ بوده است. فارابی یک فیلسوف برجسته سیاست است؛ ابن سینا و طوسی هم اندیشه های سیاسی داشتند. ولی تدریجا در فلسفه اسلامی متأخر بخش سیاست ضعیف و کم رنگ می شود، چنانکه دیگر بخش های فلسفه و علوم نیز از متن تحقیقات کنار می رود. در آثار ملاصدرا و فیلسوفان بعد از او مباحث سیاسی جدی گرفته نمی شود. مثلا ملاصدرا که کتاب های متعددی در زمینه مابعدالطبیعه و هستی شناسی دارد که مطالب بسیاری از آنها هم تکراری است، اما اثر مستقلی در سیاست ندارد و اندیشه های سیاسی او را باید از لابلای اشارات دیگر مباحثش بدست آورد. یک علت این بی توجهی شاید این بوده که آنها امیدی نداشتند که بتوانند بر حکومت ها تأثیر بگذارند. شاید علت دیگرش این بوده که معمولا فقها عهده دار مباحث مربوط به سیاست و حکومت بودند.

در آثار عرفا هم توجهی به مبحث سیاست نیست. اگر پیشروان آنها تفکر شیعی داشتند و نگاهشان به امام علی(ع) و امام حسین (ع) نگاه شیعی بود، شاید خودشان را از ورود نظری و عملی به مسایل سیاسی و اجتماعی کنار نمی‌کشیدند. در متون عرفانی جهان اسلام سیاست جایی ندارد؛ برخلاف خود تعالیم اسلام در قرآن و سنت که توجه به سیاست و حوزه اجتماعی خیلی پررنگ است.

*اخلاق اسلامی چه ارتباطی با سیاست دارد؟ 

سیاست بدون اخلاق در واقع همان آثار شومی را به همراه دارد که ما همواره در گذشته و حال در تاریخ جهان شاهد آن بوده‌ایم و بشریت از آن رنج برده است. بیشترین حق‌کشی‌ها و فسادها در تاریخ امت‌ اسلامی از سوی حاکمان غاصب و فاسد بوده که از ‌اخلاق بی بهره بودند. برپایه همین بی اخلاقی بوده که این حاکمان تنها به فکر زراندوزی و توسعه قدرت و شهوت‌رانی بوده اند و ما شاهد این همه مظالم و عقب ماندگی در تاریخ هستیم.

اخلاق وقتی وارد سیاست شود، سیاست راهی برای تدبیر امور جامعه و خدمت به خلق می شود و حاکم تبدیل به خادم می شود. سیاست بدون اخلاق تنها ابزاری است برای حفظ قدرت و کسب ثروت و کارکرد مثبت خود را از دست می‌دهد. امروزه ما در جامعه جهانی هم شاهدیم که چگونه بی‌اخلاقی و عدم اعتقاد به ارزش‌های انسانی باعث چه فجایع و جنایاتی می‌شود و قتل عام‌ها، نسل‌کشی و غارت‌ها را صورت می‌دهد. هم اکنون در جهان می‌بینیم هر کشوری که قدرت بیشتری دارد، ظلم و جنایت بیشتری را هم مرتکب می‌شود. جدایی اخلاق از سیاست را در مبارزات انتخاباتی اخیر آمریکا بخوبی می‌بینیم. می بینیم که دو کاندیدای جمهوریخواه و دموکرات چگونه از هر وسیله ضد اخلاقی برای بدنام کردن دیگری و خارج کردن رقیب از صحنه استفاده می کند تا به هر شیوه ای شده خود را به اریکه قدرت برساند و کاخ سفید را اشغال کند.

*یک دسته پندها و نصیحت‌ها به حکمرانان در تاریخ ادبیات ایران وجود دارد، مثلا در مورد حکومتداری کتاب قابوس نامه وجود دارد که عنصرالمعالی این کتاب را به‌ صورت پندنامه‌ای برای فرزندش گیلانشاه نوشته است، آیا اینها را می توان به عنوان سیاست یا مباحث علم سیاسی مورد استفاده و تاکید قرار داد؟ 

اینها علم سیاسی یا فلسفه سیاسی نیستند؛‌بلکه تنها در حد سفارش و نصیحت هستند که حاکمان هم به اصطلاح گوششان به این حرفها بدهکار نبوده است. البته این گونه آثار  که گاهی تحت عناوینی همچون نصیحة الملوک قرار دارند افتخار آمیز  است و از بخش‌های درخشان تاریخ است که از گذشتگان به یادگار مانده است. یکی از این نمونه ها  پندهای سعدی به پادشاهان در گلستان است.  این گونه آثار علم سیاسی یا فلسفه سیاسی به حساب نمی آیند و بیشتر به اخلاق مرتبط هستند که آن هم در جای خود ارزشمند  است.

البته فقط مباحث سیاسی نیست که از متن تحقیقات در تاریخ علوم اسلامی کنار گذاشته می شود، دیگر بخش های حکمت عملی مثل اخلاق هم کم‌رنگ می شود. علوم دیگر مثل طبیعیات و ریاضیات و نجوم هم فراموش می شود و فلسفه در مابعدالطبیعه خلاصه می‌شود. به همین جهت است که امروزه جهان اسلام در علوم مختلف از جمله در علوم انسانی و علوم طبیعی از قافله جهانی عقب مانده و چشم و گوشمان به غرب دوخته شده است.

*جایی دیدم که نوشته بود آقای محسن مهدی معتقد است باطن و ذات فلسفه اسلامی، سیاسی است. در صورتی که آقای مهدوی زادگان مقاله‌ای نوشتند که محسن مهدی و سید جواد طباطبایی را جزو امتناعیون  که اعتقاد دارند سیاست در فلسفه اسلامی نحیف است، قرار داده بود. به هر حال نظرم این است که اگر بخواهیم باطنی نگاه کنیم درست است مباحث سیاسی مستقیم نیامده اما ذات فلسفه اسلامی سیاسی است؟ شما این نظر بنده را قبول دارید؟ 

این سخن در فلسفه امثال فارابی که آقای محسن مهدی بیشتر بر آن متمرکز است درست است، اما  در فلسفه اسلامی متاخر چنین نیست. بله مقتضای فلسفه اسلامی و اعتقاد فیلسوف مسلمان به توحید و ربوبیت تشریعی خداوند و نبوت و امامت این است که بطور جدی سیاست را یکی از محورهای اصلی تفکر فلسفی قرار دهد، اما در عمل بویژه در فلسفه متاخر اسلامی این اتفاق به نحو مطلوب نیفتاد. اگر بخواهیم از نگاه اسلامی به موضوع نگاه کنیم همینطور است و سیاست بخش مهمی از دین است، ولی متاسفانه در فلسفه ما این نگاه برجسته نشده است. تاحدی سیاست در فقه ما انعکاس پیدا کرده و عالمانی که بیشتر متکفل امور سیاسی بوده اند، فقها بوده اند تا فلاسفه. متاسفانه در فقه هم این نگاه همیشه نبوده و در فقه نیز در بسیاری از برهه ها نگاه اجتماعی کلان غلبه نداشته و بیشتر نگاه فردی و بخشی غلبه داشته است. در هر صورت نگاهی فقهی جای نگاه فلسفی را نمی گیرد. سیاست در اصل بحث فلسفی و جزیی از حکمت عملی است که امتداد آن در فقه است، اما این نظام فکری اسلام در تاریخ به اندازه کافی فرصت ظهور و بروز پیدا نکرد. دوره معاصر بهترین دوره است برای اینکه محققان اسلامی هندسه اندیشه اسلامی را طراحی کنند و سیاست جایگاه مناسبش را در فلسفه  و فقه ما پیدا کند.

 

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

یک پاسخ بفرست