رابطۀ فلسفۀ اسلامی با کیهان شناسی کهن

با توجه به ابطال هیئات بطلمیوسی و در نتیجه بخش اعظمی از ستاره‌شناسی ارسطویی، چگونه می‌توان مباحثی که فلاسفه اسلامی در باب رابطه میان عقول (اعم از عقل فعال و …) مطرح نمودند را همچنان معتبر دانست؟ سوال را شاید بتوان اینگونه نیز مطرح کرد: ابطال هیات بطلمیوسی چه تاثیری بر فلسفه اسلامی دارد؟

پاسخ

قطعا با ابطال هئیت بطلمیوسی باید در برخی از مباحث فلسفی تجدید نظر کرد. اما باید توجه داشت که اصل وجود عالم عقول مبتنی بر هیئت بطلمیوسی نیست، بلکه دلیل مستقل خود را دارد. مثلا با استفاده از قاعدۀ الواحد و همینطور قاعده امکان اشرف سلسله مراتب عوالم را اثبات می کنند. اما تعداد عقول و برخی از مباحث فرعی مبتنی بر این هیئت است و طبیعتا با ابطال آن هیئت بی اساس می شوند.
———–
سوال
سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که وارد کردن بحث “فیض” و سلسله عقول در هیات بطلمیوسی آیا متاثر از منابع اسلامی بوده است یا بیشتر متاثر از تفکرات نوافلاطونی یونانی؟ ما از طرفی احادیثی چون “اول ما خلق الله العقل/نوری” را داریم و از جانبی می بینیم این مباحث ذیل تفکر نوافلاطونی هم وارد در ادبیات فلسفی جناب فارابی و سپس شیخ الرئیس شد. حال اگر قرار باشد در آنچه بر مبنای هیات بطلمیوسی بنا شده بازنگری کنیم، با مباحث عقول عشره و عقل فعال و مباحث علم النفس چه باید کرد؟ سوال بعد این است که آیا در حوزه های علمیه بازنگری در این زمینه صورت گرفته است؟

پاسخ

هر دو درست است. یعنی هم در فلسفه نوافلاطونی این بحث مطرح است و هم از منابع اسلامی سلسله مراتبی در عالم خلقت استفاده می شود و حکمای ما از هر دو منبع استفاده کرده اند. و این عجیب نیست و نمونه های بسیاری دارد. بین بسیاری از اندیشه های فلسفی و عرفانی و دینی در فرهنگ های مختلف هماهنگی و مشابهت دیده می شود. براساس معرفت شناسی اسلامی بر این مبنا که انسان ها فطرت یکسانی دارند و عقل اگر درست هدایت شود به حقیقت رهنمون می شود و همینطور با تطهیر و تهذیب نفس می توان به شهود حقیقت راه یافت و اینکه همۀ ادیان حق منشأ واحد الهی دارند، چنین هماهنگی ها و مشابهت هایی مورد توقع و انتظار است. آن دسته از مباحث که مبتنی بر نظریات ابطال شده هستند اعم از هیئت بطلمیوس و طبیعیات ارسطویی طبیعتا باید تجدید نظر شوند و این کاری است که کم و بیش هرچند به کندی و دیرهنگام انجام می گیرد. در آثار فلاسفه معاصر اسلامی مباحث مبتنی بر کیهان شناسی کهن کمتر دیده می شود. مثلا در کتاب های بدایه ونهایه علامه طباطبایی و آثار شهید مطهری و آیت الله مصباح این گونه مباحث حذف شده اند.
—————-
سؤال

سوالم دربارۀ رابطه میان نظریات علم النفس مرحوم شیخ الرئیس و آثار عرفای متاخر از ایشان است. دکتر Frank Griffel در مقاله‌ خویش با عنوان

“Muslim Philosphsers’ rationalist explanation of Muhammad’s prophecy” منتشر شده در The Cambridge Campanion to Muhammad بعد از مقایسه و تطبیق میان نظریه «نبوت» در آثار کندی، فارابی و ابن سینا، درنهایت چنین نتیجه می‌گیرد که نظریات شیخ الرئیس در این باب توانست به عنوان نظری موجه و غالب جایگاه خود را نه تنها در میان فلاسفه بلکه در آثار متکلمانی چون غزالی نیز پیدا کند. گریفل سپس می‌نویسد تاثیر نظرات فلسفی شیخ الرئیس از طریق آثار افرادی چون غزالی به ادبیات عرفانی نیز سرایت نمود و مفاهیمی چون «فنا» و «انسان کامل» هم متاثر از نظریات علم النفس ابن سینا بوده‌اند و فلسفه سینوی با واسطه آثار افرادی چون غزالی بسیاری از مفاهیم در متون عرفای بعدی (از جمله ابن عربی و ملای رومی) را شکل داده است.

می‌خواستم نظر جنابعالی را در این زمینه جویا بشوم. آیا مفاهیمی که در عرفان داریم مثل فنای فی الله متاثر هستند از آنچه شیخ الرئیس (یا جناب فارابی) در مورد «اتصال بالعقل الفعال» و امثال آن می‌گویند؟ با تشکر.

پاسخ

نمی توانیم بطور قطع هرگونه ارتباط بین آنها را نفی کنیم، اما به سختی می توان شاهدی برای این ادعا آورد. اولا خود عرفا هرگز سخنشان را مستند به فلاسفه یادشده نمی کنند، ثانیا مدعی هستند معارفشان را از راه شهود بی واسطه دریافته اند، ثالثا در کنار شهودْ به قرآن و روایات استناد می کنند. در باب انسان کامل و فنا از مفاهیم قرآنی و روایی مثل خلیفة الله، لقا ءلله، الیه راجعون، معراج، کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین، اول ماخلق لله نوری و امثال آن بهره می برند. اصولا ادبیات عرفانی متفاوت با ادبیات فلسفی است. این چیزی است که به اجمال می توان گفت، اما اگر بخواهیم به تفصیل و با دقت بیشتر سخن بگوییم باید شواهد مدعای یادشده را ببینیم و غوری دوباره در آثار عرفا کنیم که می تواند موضوع یک تحقیق مثل پایان نامه باشد.

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

یک پاسخ بفرست