منشأ فلسفه

تعریف مختار شما از فلسفه چیست؟
فلسفه در لغت به معنای عشق به خردمندی و جستجوی معرفت است و در اصطلاح،
معانی یا کاربردهای متعددی دارد که از جهت سعه و ضیق مختلف هستند.
فلسفه در وسیع‌ترین معنا شامل همه علوم حقیقی می‌شود. به این معنا فلسفه
یک علم نیست، چنانکه ابن‌سینا از آن به «علوم فلسفی» تعبیر می‌کند که به
نظری و عملی تقسیم می‌شوند. در علوم فلسفی نظری استکمال قوه نظری نفس
انسانی از راه تحصیل علم و اعتقاد طلب می‌شود، که شامل منطق، الهیات،
ریاضیات و طبیعیات است. در علوم فلسفی عملی استکمال قوه نظری نفس از راه
تحصیل علم به امور عملی جستجو می‌شود تا در مرتبه بعد از طریق اخلاق، قوه
عملی نفس استکمال یابد.
فلسفه در معنای دوم، علم خاصی است که از احکام کلی و مشترک موجودات یا به
تعبیر دیگر از موجود بماهو موجود بحث می‌کند که به آن فلسفه اولی یا
مابعدالطبیعه نیز گفته می‌شود.
در معنای سوم که امروزه بیشتر رایج است، فلسفه شامل همه علومی است که به
روش عقلی و نقادانه و کم و بیش نظام‌مند، درباره پرسش‌هایی بنیادین و
نهائی هرچیزی کاوش می‌کنند. فلسفه اولی، معرفت‌شناسی، فلسفه ذهن، فلسفه
دین، فلسفه اخلاق و فلسفه علوم برخی از علوم مختلف فلسفی به معنای سوم
هستند. مراد ما از فلسفه در این اثر همین معنای سوم است.

* آیا می‌توان تاریخ و مکانی برای شکل‌گیری فلسفه معین کرد؟
ـ انسان متفکر و جامعه متمدن هرجا که بوده دارای نوعی فلسفه نیز بوده
است. از دیر باز، فلسفه‌های مختلفی در تمدن‌های مختلف همچون ایران، هند،
چین و یونان وجود داشته است. یکی از شناخته‌شده ‌ترین سنت‌های فلسفی
باستانی فلسفه یونانی است که آغاز آن به حدود قرن ششم قبل از میلاد مسیح
بر می‌گردد. بسیاری از آثار فلسفی یونان محفوظ مانده و به جوامع دیگر راه
یافته است. از قرن‌های دوم و سوم هجری قمری آثار علمی و فلسفی فراوانی از
یونانی به زبان عربی ترجمه شد و مسلمانان با آن آشنا شدند.

* آیا می‌توان این تاریخ را منشاء شکل‌گیری فلسفه در جهان اسلام معرفی کرد؟
ـ‌ مسلمانان پیش از آشنائی با فلسفه یونانی با تفکر فلسفی بیگانه نبودند،
بلکه تفکر عقلی یا فلسفه‌ورزی در زمینه‌های مختلف در بین مسلمانان رایج
بوده است. با تشویق قرآن و سنت به تفکر و تعقل و تعلیم معارف عقلی در
موضوعات مختلف مانند خدا، خلقت و انسان، از آغاز پیدایش اسلام تفکر و
خردورزی وارد زندگی مسلمانان شد. بحث و مناظره در مباحث مختلف اعتقادی
تدریجاً شدت یافت و مکتب‌های مختلف کلامی و آراء مختلف تفسیری و فقهی
پیدا شد. با آشنائی مسلمانان با فلسفه یونانی باب جدیدی از فلسفه ورزی
باز شد و تفکر فلسفی اسلامی وارد مرحله تازه‌ای شد.

* بنابراین آیا فلسفه اسلامی، ادامه دهنده و مقلّد فلسفه یونان است؟
ـ پس از ترجمه بسیاری از آثار فلسفی یونانی، مسلمانان به تعلیم و تعلم آن
پرداختند و آثاری را در شرح و تفسیر فلسفه یونانی پدید آوردند. از آغاز
مواجهه با فلسفه یونان، یکی از دغدغه‌های فیلسوفان مسلمان تعیین نسبت
فلسفه یونانی با معتقدات اسلامی بود. از این رو آنان همواره فلسفه یونانی
را با نگاه انتقادی و تطبیقی مطالعه می‌کردند. در صورت مواجهه با عناصر
ناسازگار با عقاید اسلامی به نقد و رد آن می‌پرداختند و در مباحث مختلف
فلسفی معارف اسلامی مربوطه را وارد فلسفه می‌کردند. رفته‌رفته این نفی و
اثبات و حذف و جذب فلسفه را از صورت اولیه یونانی خارج و وارد مرحله
جدیدی نمود که به آن فلسفه اسلامی می گوییم.
بی‌شک بین فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی، عناصر مشترک و وجوه مشابه بسیاری
هست، اما تفاوت‌های بنیادین آنها در بخش‌های مختلف فلسفی به‌ویژه در
مباحث الهیات و انسان‌شناسی به‌قدری است که به فلسفه اسلامی هویت جدیدی
می‌دهد. هرچند مفهوم خدا مفهومی بیگانه از فلسفه یونانی نبود، اما نحوه
تلقی اسلامی از خدا نسبت به آنچه که در فلسفه یونانی بود تلقی متفاوتی
بود که نگاه فیلسوف مسلمان به هستی و انسان را نیز متمایز می‌کند.
با تلقی اسلامی از خدا، سه مفهوم محوری جدید وارد تفکر فلسفی اسلامی می
شود که موجب تمایز جوهری آن با پیشینه یونانی‌اش می‌شود. این سه مفهوم
عبارتند از: خلقت، وحی (نبوت) و معاد (حیات پس از مرگ). این فلسفه جدید
یا مرحله جدید از فلسفه را که متفکران مسلمانان با استفاده از فلسفه
یونانی و معارف اسلامی بوجود آوردند «فلسفه اسلامی» می‌گوییم.

* فلسفه اسلامی در طول تاریخ‌اش روندی تکاملی داشته یا ایستا بوده است؟
ـ فلسفه اسلامی در طول تاریخ خود تطور یافته و اشکال متنوعی پیدا کرده
است. سه مشرب عمده در فلسفه اسلامی عبارتند از مشرب مشائی، اشراقی و حکمت
متعالیه. در مشرب مشائی روش عقلی و منطقی ارسطوئی غالب است، هرچند خالی
از عناصر افلاطونی و نوافلاطونی نیست. فارابی و ابن‌سینا از پیشروان
فلسفه مشائی اسلامی هستند. در مشرب اشراقی که مؤسس آن شهاب‌الدین سهروردی
است بین تفکر نظری و شهود و اشراق جمع می‌شود، هرچند عنصر اشراقی آن
اهمیت بیشتری دارد. صدرالدین شیرازی در قرن یازدهم هجری قمری کوشید با
استفاده از منابع مختلف معرفت اعم از عقل، شهود و تعالیم وحیانی و با
استفاده از تجارب فلاسفه، عرفا و متکلمان نظام جدیدی تأسیس کند که آن را
حکمت متعالیه می نامد.البته باید به این نکته تذکر داد که همه اشکال
فلسفه اسلامی کم و بیش متأثر از تعالیم اسلامی است.
تفکر فلسفی در جهان اسلام در حوزه‌ای وسیعتر از آنچه اصطلاحاً فلسفه گفته
می‌شود، حضور داشته است. یکی از این حوزه‌ها علم کلام است که خود مشتمل
بر مشرب‌ها و مکتب‌های مختلف است. معروف‌ترین مکتب‌های کلامی مکتب اشعری
و معتزلی و شیعی است. کلام شیعی به خصوص توسط نصیرالدین طوسی بیشتر رنگ
فلسفی گرفت.
حوزه دیگری که با فلسفه و تفکر فلسفی مرتبط است، تصوف و عرفان است. عرفان
اسلامی بویژه توسط محیی‌الدین ‌عربی شکل نظام‌مند نظری یافت و تأثیری ژرف
در شکل‌گیری حکمت متعالیه صدرائی گذاشت.
شناخت تفکر فلسفی در جهان اسلامی بدون مطالعه همه جریان های فکری یادشده
ناتمام است. همه این جریان‌ها نسبت به یکدیگر تأثیر و تأثر داشته و در
شکل‌گیری تفکر فلسفی نقش داشته‌اند. بی‌شک، منبع مشترک و الهام بخش برای
همه این مشرب‌ها تعالیم اسلامی است. علاوه بر این، ردّپای فلسفه یونانی
نیز کم و بیش در اکثر این مشرب‌های فکری دیده می‌شود.
از جهت جغرافیای مرکز فعالیت‌های فلسفی، کلامی و عرفانی ایران بزرگ قدیم
بوده است و زبان اصلی نوشتار علوم اسلامی بطور عام زبان عربی بوده هر چند
آثار فارسی نیز در این میان کم نیست. یک حوزه مهم تفکر فلسفی و عرفانی
مغرب جهان اسلام به‌ویژه اندلس بوده است. ابن‌رشد و ابن‌عربی از
بارز‌ترین حکیمان این منطقه‌اند.

* چه جریان‌هایی در روند تضعیف فلسفه‌ورزی در جهان اسلام، مؤثر بوده‌اند؟
ـ فلسفه در جهان اسلام فراز و فرود داشته است. همانطور که بسیاری از
مسلمانان از فلسفه استقبال نموده و خود در پیشبرد آن نقش مهمی ایفا
نموند، بسیاری نیز از همان آغاز فلسفه را ناسازگار با تعالیم اسلامی
دانسته، با آن به ستیز برخاستند. از این رو، فلسفه در بسیاری از ممالک
اسلامی در انزوا قرار داشته و جریانی حاشیه‌ای محسوب می‌شده است و در
اغلب این دوره‌ها تنور مخالفت با این علوم و بازار رد و طرد فلاسفه داغ و
پر رونق بوده است.
تسلط تفکر اشعری بر بسیاری از عالمان اهل سنت، همواره مانعی جدی در روی
آوردن به فلسفه بوده است. در پیشاپیش مخالفان فلسفه امام محمد غزالی قرار
دارد که با تألیف کتاب «تهافت الفلاسفه» و تکفیر فیلسوفان چنان ضربه
مهلکی بر فلسفه وارد کرد که در بین اکثریت اهل تسنن جهان اسلام فلسفه
هرگز نتوانست کمر راست کند. ابن‌تیمیه از دیگر مخالفان فلسفه است که
تأثیر منفی او را تا به امروز در ظهور پدیده سلفی‌گری و وهابیت و تحریم
فلسفه و تفکر عقلی و تکفیر فلاسفه از سوی آنان شاهد هستیم. در جهان تشیع
نیز اقلیت کوچکی با تفکر اخباری‌گری همواره با فلسفه سر ستیز داشته‌اند

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

یک پاسخ بفرست