عرفان و صلح

بسم الله الرحمن الرحيم
عرفان و صلح
محمد فنائي اشکوري

چکيده
هرديني علاوه بر تعليمات ظاهري، ابعادي باطني دارد که به آن عرفان مي گويند. عرفان يا تصوف جرياني است که به بعد باطني اسلام توجه دارد. از اصول مسلم تعاليم اسلامي توجه جدي به اهميت صلح و همزيستي مسالت آميز در بين انسان هاست و يکي از اهداف بنيادين اسلام تحقق بخشيدن به اين ارزش الهي و انساني است. اين آموزه در عرفان به صورتي جدي تر و عميق تر مورد توجه واقع شده است. عرفان اسلامي براي استقرار صلح تنها به اقدامات سطحي و روبنائي اکتفا نمي کند، بلکه حاوي عناصري است که توجه به آنها ريشه هاي خشونت و جنگ غيرعادلانه را مي خشکاند و زمينه هاي رواني و اجتماعي لازم براي استقرار صلح و محبت و برادري را تحقق مي بخشد. برخي از اين عناصر عبارتند از: رحمت واسعه الهي، عدالت، عشق و محبت، عبوديت و تهذيب نفس. تنها با دروني سازي و نهادينه کردن اين ارزش هاست که مي توان به استقرار صلح حقيقي و پايدار دست يافت.

کليد واژه ها
عرفان، تصوف، صلح، جنگ، رحمت، عدالت، عشق، تهذيب نفس، عبوديت

مقدمه
انسان بطور طبيعي و ذاتي طالب آرامش و سکينه است و آشفتگي و تشتت خاطر را مخل خوشي و رضايتش مي داند. او براي بهرمندي بيشتر از مواهب حيات و رسيدن به کمال، هم به آرامش بيرون نيازمند است و هم به سکينه درون. دين الهي که چراغ هدايت و صراط مستقيم نيل به فلاح و رستگاري است براي تأمين آرامش مطلوب در هر دو بعد دروني و بيروني اهميت زيادي قائل است. اين مسئله بويژه در بعد عرفاني اسلام برجستگي خاصي دارد. عرفان در اساس نوعي معرفت به هستي است که شيوه اي خاص از زندگي و رفتار را ايجاب مي کند. توجه اصلي عرفان به آرامش درون است، چرا که صلح بيروني براي درون ناآرام و مضطرب سودي ندارد. اما اگر درون بسامان باشد زمينه براي صلح بيروني نيز فراهم مي گردد. از اين رو تأمل در حقيقت عرفان اسلامي و سهمي که عرفان در استقرار صلح و همزيستي مسالمت در جامعه بشري دارد از اهميت شاياني برخوردار است.

عرفان اسلامی
عرفان معرفت بي واسطه و شهودي خداوند و اسماء و افعال اوست و سلوک عرفاني کوشش براي رسيدن به چنين معرفتي از راه مراقبه و تهذيب نفس است. عارف مسلمان مي کوشد با بهره گيري از هدايت وحي و سیر و سلوک معنوی در چارچوب دین به قرب و وصال الهي و معرفت شهودي حق تعالي برسد.
عرفان اصيل اسلامي چيزي غير از اسلام و بيرون از آن نيست؛ بلکه بعد باطني تعاليم اسلامي است. شريعت بعد ظاهري و بيروني تعاليم اسلامي است و عرفان بعد دروني و باطني آن است و بين اينها سازگاري و هماهنگي برقرار است. بعد ظاهري و بيروني تعاليم دين که ظاهر کتاب و سنت متکفل آن است با مراجعه به کتاب و سنت و تأمل عقلاني در آن قابل درك است و در مقام عمل با جوارح قابل انجام است؛ و يا اگر درونی و جوانحي باشد، مانند نيت، نيازي به رياضت و سلوك ندارد. اما سطح باطني از معرفت تنها با عقل و نظر به ظاهر کتاب و سنت قابل وصول نيست، بلكه به مراقبه و تأمل دروني و تجربه باطني نياز است و در مقام عمل و تحققْ تربيت و انضباط معنوي درچارچوب يک برنامه دقيق سلوکي و عبادت و ذكر مدام خدا ضروري است.
براي اشاره به بعد معنوي اسلام معمولا از واژه تصوف استفاده مي شود و به فردي كه در اين مسير قرار مي گيرد صوفي گفته مي شود. در اينكه معنا و ريشه لغوي تصوف چيست حدس هاي مختلفي هست. اغلب محققان آن را مشتق از صوف به معناي پشم دانسته اند و صوفي را پشمينه پوش معنا كرده اند؛ زيرا زاهدان نخستين به جهت رياضت كشي جامه هاي پشمين بر تن مي كردند. بعضي آن را مشتق از صفا به معناي خلوص و پاكي دانسته اند؛ زيرا صوفي كسي است كه به تصفيه دل و پاك و مصفا نمودن آن اهتمام دارد. كساني صوفي را برگرفته از اصحاب صفه برشمرده اند. اصحاب صفه گروهي از ياران پيامبر (ص) بودند كه در دوران سختي و فشار و فقر مسلمانان در مكاني به مدت سه سال در عبادت و زندگي سخت بسر مي بردند. طبق اين حدس چون صوفيان اين افراد را سرمشق سلوك معنوي خود قرار داده اند نام صوفي را برخود نهاده اند.
در باب منشأ تصوف نيز اختلافاتي طرح گرديده است. برخي تصوف را پديده اي غير اسلامي كه از فرهنگ هاي ديگر وارد جهان اسلام گرديده دانسته اند. اما اغلب محققان برآنند كه تصوف نشأت گرفته از تعاليم اسلامي يعني قرآن و سنت مي باشد. شكي نيست كه بخش عمده تعاليم قرآن و سنت ناظر به بعد معنوي وباطنی دین است. و اين كافي است كه منشأ گرايشات معنوي در بين مسلمانان گردد و چنين نيز بوده است. بعد معنوي شخصيت و زندگي پيشوايان اسلامي بويژه رسول خدا (ص)، علي (ع) و اصحاب آنها نيز بركسي پوشيده نيست. در صدر اسلام بسيار بودند كساني كه از اين سيره تبعيت مي كردند. آنها اهل زهد و تقوا بودند، هرچند به عنوان صوفي یا عارف شناخته نمي شدند و در آن زمان مكتبي به عنوان تصوف یا عرفان شكل نگرفته بود.
تصوف به عنوان يک مکتب فکري و گروه اجتماعي از حدود اواخر قرن دوم تدريجا شکل گرفت و رفته رفته صوفياني با سلايق مختلف و به تبع آنها گروه هاي مختلف صوفي ظهور پيدا کردند.
هرچند اساس تصوف ريشه در تعاليم باطني اسلام دارد، اما بي شک بر اثر مواجهه و آميزش مسلمانان با ديگر ملت ها و فرهنگ ها همچون فلسفه يوناني، مكتب نو افلاطوني، مسيحيت، هندوئيسم، بوديسم و آيين های ایرانی عناصري از اين فرهنگ ها وارد تصوف گرديد. هم جهانشناسي صوفيانه متأثر از اين فرهنگ ها گرديد و هم در آئين ها و سلوك عملي آنان تأثير اين فرهنگ ها را مي توان يافت. آدابي چون رقص، سماع، رياضت هاي شاق، تجرد و اطاعت مطلق از پير و مرشد، در مواردي شريعت گريزي و بي اعتنائي به تكاليف شرعي قطعا ريشه هاي غير اسلامي دارد و از ديگر فرهنگ ها وارد برخی از فرقه های تصوف گرديده است.
اين امر يکي از دلايل مخالفت برخي از متشرعان با تصوف گرديد که اين مخالفت تا به امروز ادامه دارد. اما چيزي را که نمي توان انکار کرد اين است که حقيقت عرفان و تصوف، با صرف نظر از عناصر خارجي و بيگانه و برخي کج فهمي ها و بدعتهايي که بعد ها افزوده شد، باطن و روح تعاليم اسلامي است و بعدي جدائي ناپذير از اين تعاليم است.
روي اين ملاحظات واژه تصوف در بين بعضي از مسلمانان بار معنائي منفي پيدا كرده است. از اين رو برخي بويژه شيعيان از واژه “عرفان” براي بيان بعد معنوي اسلام استفاده مي كنند. “عرفان” از ماده عرف به معناي شناخت است. معناي اين واژه بسيار نزديك به gnosticism است. از اين حيث اين واژه به معناي عرفان اسلامي نزديك تر است از واژه هاي چون mysticism (رازوري) يا spirituality (معنويت) كه در فرهنگ غرب براي اشاره به بعد معنوي و باطني بكار مي روند.
واقعيت غير قابل انکار ديگر اين است که در شکل گيري فرهنگ و تمدن اسلامي و گسترش اسلام در مناطق مختلف جهان به هيچ وجه نمي توان از تأثير فرقه هاي مختلف صوفي و آموزه هاي تصوف چشم پوشي کرد. ما البته حق و حتي تکليف داريم که به نقد و تصحيح تصوف بپردازيم، اما به هيچ وجه نمي توانيم و نبايد آن را ناديده بگيريم يا در اهميت آن ترديد کنيم. امروزه جمع کثيري از مسلمانان در مناطق و مذاهب مختلف اسلامي وابسته و پيوسته به طريقت هاي مختلف صوفيانه هستند و نقش تصوف و گروه هاي صوفي در ابعاد مختلف اجتماعي، سياسي، اخلاقي و معنوي امت اسلامي نقشي تأثير گذار است.
از سوي ديگر، امروزه امت اسلامي از مشکلات و بحران هاي داخلي و خارجي رنج مي برد که توجه جدي به برخي آموزه هاي عرفاني مي تواند تأثير تعيين کننده اي در حل اين معضلات يا تقليل آنها داشته باشد.
يکي از اين واقعيت هاي تلخ اختلافات، مناقشات و منازعاتي است که بين اجزائي از امت اسلامي وجود دارد که متأسفانه موجب خسارات جبران ناپذيري است. از ديدگاه ما، رويکرد عرفاني و بازگشت به تعاليم معنوي و باطني اسلامي مي تواند کمک شاياني به حل اين معضلات کند.
از طرف ديگر، کوشش ديرپا و مستمري از سوي دشمنان اسلام همواره وجود داشته که اسلام را به عنوان دين خشونت، جنگ و ترور معرفي کنند و به بهانه مقابله با آن به تهاجم به ممالک اسلامي و ستيز با امت اسلامي بپردازند. امروزه مهمترين مأموريت رسانه هاي استکباري و صهيونيستي تخريب چهره اسلام و ايجاد نفرت نسبت به امت اسلامي با انگ و اتهام تروريسم و جنگ طلبي است.
از اين رو، وظيفه هر انسان حقيقت خواه و عدالت طلبي ايجاب مي کند که با کوشش براي ارائه چهره راستين اسلام و زدودن اين اتهام ناروا با اين سمپاشي هاي شيطاني و اين ستم تاريخي مقابله کند. در اينجاست که توجه به تعاليم معنوي و باطني اسلام بويژه طرح مسئله عرفان و صلح مي تواند در اين زمينه روشنگر باشد. ما در اينجا آن دسته از عناصري را که در عرفان اسلامي با صلح ارتباط نزديک دارد و مبناي صلح گرايي عرفاني است به اختصار بحث خواهيم نمود. اما قبل از هرچيز بايد ببينيم مراد ما از صلح چيست.

کدام صلح؟
بي شک يکي از ارزش هاي والاي انساني و اسلامي و يکي از آرمان هاي مقدس بشري استقرار صلح است. در سايه صلح و آرامش است که بسياري از ارزش ها و آرمان هاي انساني و اسلامي جامه تحقق مي پوشد و جنگ حاصلي جز مرگ، مصيبت، رنج، ويراني، فقر و نابودي ندارد. از اين رو، اسلام همه آنچه را که براي استقرار صلح لازم است تعليم داده است. خود واژه اسلام با سلام به معناي صلح و آرامش مرتبط است. سلام يکي از نام هاي خداوند است و بدينسان صلح يک ارزش مقدس است و صلح طلبي همان خدا خواهي است. سلام کردن يک مسلمان به مسلمان ديگر در واقع تقديم صلح و آرامش و امنيت به ديگري است. آري، بسياري از ارزشهاي انساني و در رأس آنها عدالت تنها در سايه صلح امکان پذير است. اما کدام صلح؟ مراد از صلح در اينجا صلح همراه با عدالت است نه هر نوع صلحي. صلح غير عادلانه و ذلت آميز مطلوب نيست و ارزشي محسوب نمي شود. اگر متجاوز و اشغالگري سرزميني را مورد تجاوز و اشغال قرار دهد و آنگاه از طرف مظلوم بخواهد که دست از مقاومت کشيده پيمان صلح امضا کند ، چنين صلح ظالمانه و ذلت باري به هيچ وجه پذيرفته نيست. اين در واقع صلح نيست بلکه قبول و امضاي تجاوز و تشويق متجاوز و پاداش دادن به اوست. پس صلح يکي از ارزش هاست، نه تنها ارزش يا مهمترين ارزش. همچنين جنگ امر نامطلوبي است اما نه بطور مطلق و در هر شرايطي. ٱنجا که ممکن باشد بايد از جنگ اجتناب کرد، اما نه به هر قيمتي. دفاع از حق، دين و مملکت و ايستادگي در مقابل ظالم و تجاوز يک وظيفه است. پس نه صلح بطور مطلق خوب است و نه جنگ بطور مطلق بد است، اما در عين حال تقدم با صلح است و هر چه در توان داريم بايد براي تحقق آن و پيشگيري از جنگ بکوشيم. اما هنگامي که جنگ اجتناب ناپذير شود ابائي از آن نيست و مقاومت تکليف و فضيلت است. بنا بر اين، بحث در اصالت و تقدم صلح است، نه نفي مطلق جنگ. البته آرزوي هر انسان خير خواهي اين است که هيچگاه جنگي رخ ندهد و هميشه صلح حاکم باشد، اما واقعيت عيني جهان متأسفانه هميشه با اين وضع آرماني فاصله داشته است. از اين جهت است که اسلام با اينکه دين صلح است اما برخلاف برخي گروه هاي صلح گراي معاصر، دفاع مشروع را حق مسلم هر انساني مي داند، چرا که عدم مقاومت در برابر متجاوز در واقع ميدان دادن به تجاوز و جنگ است نه حرکتي ضد جنگ.
نمونه برجسته اين تلقي از جنگ و صلح، عارف بزرگ معاصر حضرت امام خميني ره است. امام خميني رهبر يکي از بزرگترين انقلاب هاي موفق در طول تاريخ اسلام است. او با دست خالي در مقابل رژيم تا دندان مسلح شاه ايران قيام کرد و با رهبري داهيانه اش اين انقلاب را به ثمر رساند. نکته جالب توجه اينجاست که امام برغم اينکه در مقابل يک نظام خونريز قرار داشت که هزاران نفر از فرزندن ايران زمين را به شهادت رسانده بود، هيچگاه دست به خشونت نزد و فرمان جنگ مسلحانه را صادر نکرد و بدون توسل به خشونت انقلاب را به پيروزي رساند. اما هنگامي که سرزمين اسلامي ايران با حمايت ابرقدرتهاي شرق و غرب مورد تجاوز نظامي صدام حسين قرار گرفت، امام لحظه اي در دفاع از مملکت ترديد به خود راه نداد و زير بار هيچ نوع مذاکره و صلح تحميلي نرفت و با مقاوت و ايثار دليرانه ملتْ سرزمين ايران را از لوث وجود دشمن متجاوز پاک کرد.

عدالت
يکي از عناصر اصلي در تعاليم اسلامي بطور عام و در عرفان اسلامي بطور خاص عدالت است. عرفان برقراري ارتباط درست با خداست و ارتباط با خدا بدون تصحيح ارتباط با خلق خدا ممکن نيست. مهمترين اصل در ارتباط شخص با خلق عدالت است. اين اصل به قدري اهميت دارد که از نظر قرآن يکي از اهداف رسالت انبيا ايجاد قسط و عدالت براي بشريت است. لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (الحديد/25). قرآن مردم را نيز به قسط دعوت مي کند، حتي آنجا که اجراي آن به ضرر خود شخص باشد. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ (النساء/135). احکام شريعت در بخش معاملات عمدتا براي تضمين عدالت و پيشگيري از ظلم است. قرآن کريم عدالت را لازمه ضروري پارسائي و معنويت گرايي مي داند آنجا که مي فرمايد: اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى (المائدة/8).
از سوي ديگر، اساسا زشتي جنگ از اين جهت است که معمولا همراه با ظلم است و با جنگ عدالت قرباني مي شود. بنا بر اين کوشش براي استقرار عدالت و گسترش فرهنگ عدالت خواهي کوششي در جهت صلح و ضد جنگ است. از اين رو صلح طلبي و جنگ ستيزي تنها در سايه عدالت طلبي و ظلم ستيزي معنا دارد.
از نظر اسلام اگر جنگي هم اجتناب ناپذير باشد جنگي است که سرلوحه آن عدالت است و در آن ظلم مجاز نيست. حتي ستمگري ديگران نيز نبايد مؤمن را به مقابله به مثل و ستمگري وادارد. عدالت ارزش مطلق است و در هيچ شرايطي نمي توان از آن خارج شد. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (المائدة/8).
علي (ع) که امام عارفان است مظهر عدالت الهي است. او در اجراي عدالت چنان سختگير است که کمترين ستم را در قبال دريافت بيشترين امتياز روا نمي دارد. او مي گويد به خدا قسم اگر تمام عالم را به من دهند و در مقابل از من بخواهند که پوست جوي را بناحق از دهان مورچه اي بگيرم، چنين نخواهم کرد. از شدت عدالت او بود که حتي برخي نزديکان و دوستانش از او فاصله گرفتند و بالاخره او شهيد عدالت است.
يکي از اهداف اصلي دين پايان دادن به بي عدالتي ها، تبعيض ها و خصومت هاست. اسلام به صرف صلح و نجنگيدن قانع نيست، بلکه فراتر از آن در پي تحقق الفت و محبت و برادري است. پيامبر اسلام از اقوام متخاصم که دائم در حال جنگ و خونريزي بودند جامعه اي ساخت که متخاصمان ديروز به برادران امروز تبدل شدند. پيامبر نه تنها بين آنان صلح برقرارکرد بلکه بجاي نفرت، در دلهايشان الفت و محبت ايجاد کرد و بين آنها برادري برقرار کرد. وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنْ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (آل عمران/103).
اسلام مي کوشد با پيروان اديان ديگر در صلح باشد و آنان را به وحدت بر اساس مشترکات دعوت مي کند. قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا (آل عمران/64).

رحمت
يکي ديگر از عناصر عرفاني که در موضوع صلح اهميت شاياني دارد توجه به رحمت واسعه الهي است. “رحمن” و “رحيم” از بزرگترين اسماء حق مي باشند. تنها “الله” كه به اعتباري اسم ذات است بر اين اسماء تقدم دارد. لذا آغاز كلام خداوند در سوره هاي قرآن كريم با اين اسماء است. از همين جهت، عبد موحد هر كاري را با “بسم الله الرحمن الرحيم” شروع مي كند؛ زیرا در هر كاري به مدد و عنايت خداوند رحمن و رحيم نياز است. در آيات قرآني و ادعيه بر صفت رحمت خداوند بيش از ساير صفات تأكيد شده است. اسم “رحمن” نظير اسم “الله” است که بهتر است خدا را با این اسماء خواند: قُلْ ادْعُوا اللَّهَ أَوْ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيًّامَّا تَدْعُوا فَلَهُ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى (الإسراء/110)؛ بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد هر كدام را بخوانيد براى او نام هاى نيكوتر است.
رحمت خداوند واسع و فراگير است. خداوند خود می گوید: وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ (الأعراف/156)؛ و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است. و از زبان ما بندگان می فرماید: وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا (غافر/7)، پروردگارا رحمت و دانش [تو بر] هر چيز احاطه دارد. همانطور كه علم حق شامل همه چيز است، رحمتش نيز همه چيز را دربر گرفته است. چنانكه چيزي از شمول علم او بيرون نيست، چيزي از حیطه رحمتش خارج نيست. خداوند به پيامبر امر مي كند كه به مردم بگو: پروردگار شما داراى رحمتى گسترده است (الأنعام/147). و با تأکید می فرماید: در حقيقت ‏خداوند نسبت به مردم سخت رئوف و مهربان است (الحج/65). در باره وسعت رحمت حق امام جعفر صادق (ع) فرمود: در قيامت رحمت الهي چنان جلوه مي كند كه حتی شيطان به رحمت او طمع مي كند.
رحمت لازمه ذات خداوندي است. به تعبير قرآن، خدا وند رحمت را بر خويشتن واجب گردانيده است؛ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (الأنعام/12). او نه فقط رحيم، بلكه “ارحم الراحمين” (از همه مهربان ها مهربان تر) است (یوسف/64). همچنانكه در ساير كمالات هیچ موجودي با او قابل قياس نيست، در رحمت نيز كسي با او همتراز نيست. آفرينش عالم و آدم، روزي دادن به بندگان، ارسال رسل، انزال كتب، و خلق جهان ديگر، همه مقتضاي رحمت و جود خداوند است.
رحمت رحمانيه همان فيوضات تكويني حق است كه شامل همه موجودات و انسان ها اعم از كافر و مؤمن مي شود. به این اعتبار همه خلایق عبد خداوند هستند و خداوند نسبت به عبادش رحمت دارد. پس او رحمن، و غیر او مرحوم است. رحمت رحيميه، فيض هدايت و رستگاري و مغفرت است كه مخصوص مؤمنان است، چنانکه در دعای روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان می گوییم: یا رحیماً بعباده المؤمنین.
تعابيري چون: وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِين (البقرة/251)، ناظر به رحمت عامه است، و عباراتي نظير: وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ (آل عمران/152) ناظر به رحمت خاصه است. رحمت رحمانيه مشروط به شرطي نيست؛ هر مخلوقی مشمول اين رحمت است. از این جهت این رحمت را رحمت امتنانیه نیز می گویند. اما رحمت رحيميه وابسته به اراده و تلاش بنده و مشروط به ايمان و عمل صالح است. احسان و ايمان انسان را مشمول رحمت ويژۀ حق مي نمايد: إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنْ الْمُحْسِنِينَ (الأعراف/56)؛ رحمت ‏خدا به نيكوكاران نزديك است. و اما كسانى كه به خدا گرويدند و به او تمسك جستند به زودى [خدا] آنان را در جوار رحمت و فضلى از جانب خويش درآورد و ايشان را به سوى خود به راهى راست هدايت كند(النساء/175).
خلقت چيزي جز بسط رحمت نيست و عالم ظهور رحمت حق است. از نظر عرفا صادر نخستين نَفَس رحماني است. نفس رحماني ظهور وجود است که با اينکه واحد است اما داراي انواع و مراتب بسيار است. حقيقت واحد بسيطي است که در همه مراتب سريان دارد و همه عالم را دربردارد. گاهي به آن وجود منبسط يا وجود عام مي گويند.
وجود عام همان ظهور حق تعالي است و ظهور همان رحمت ساري است و غير از رحمت چيزي در عالم نيست. پس هستي عبارت است از رحيم و رحمتش. و اين همه چيز است. اين رحمت مطلقه با تجلي واحد همچون نَفَس واحد بي تعين که با برخورد با مجاري صوت به صورت حروف و کلمات بسيار ظاهر مي شود، برحسب قوابل کثير که اعيان ثابته اند کثرت مي يابد. بدينسان، وجود هر موجودي اثر رحمت رحماني حق است و عالم نمايشگاه رحمت و فيض حق تعالي است.
چون رحمت خداوند فراگیر است پس جایی برای شرّ مطلق در این عالم نیست. موجودی نیست که بالذات شر باشد. از اینجاست که می گوییم وجود خیر محض است. شر امری عدمی، تبعی و عرضی است و هیچ وجودی از آن حیث که وجود است شر نیست و شریت امور منتسب و مستند به خدا نیست.
وجود مبارك پيامبر اسلام اثر رحمت و عنايت خداوند است: وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ (الأنبياء/107)؛ و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم. قرآن نيز رحمت حق است، وَنُنَزِّلُ مِنْ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَارً (الإسراء/82)؛ و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى‏كنيم و [لى] ستمگران را جز زيان نمى‏افزايد.
پيغمبر (ص) عالي ترين مظهر رحمت است. رحمت و ملايمت او بود که دلها را مي ربود و اگر جز اين بود مردم گرد او جمع نمي شدند. فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنْ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ (آل عمران/159). او براي هدايت و نجات مردم خود را در رنج قرار مي داد. فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا (الكهف/6).
اينکه هر مسلمان با ذكر بسم الله در روز بارها و بارها اسم رحمن و رحيم خدا را بيان مي كند پيامش اين است كه عبد با توجه مدام به رحمت حق، خود نيز اهل رحمت باشد. اگر ذكر رحمت حق تعالی با معرفت همراه باشد، قطعاً بنده را مظهر رحمن و رحیم خواهد ساخت. جود و رحمت و مغفرت در وجود بنده، وي را مستحق دريافت جود و رحمت و مغفرت حق تعالی مي كند. توجه به صفت رحمت حق نتايج تربيتي و اخلاقي عظيمي دارد. اگر از خدا توقع رحمت داريم خود نيز بايد اهل رحمت باشيم. عبد راستين هم عبدالرحمن است و هم عبدالرحيم؛ هم داراي رحمت خاصه بر مؤمنان و هم رحمت عامه بر همه مخلوقات، چرا كه مردم يا همكيش اويند و يا دست کم همنوع او هستند؛ چنانكه امير المؤمنين فرمود: فانهم اما اخ لك في الدين او نظير لك في الخلق.
خشم و غضب فرعي، ثانوي و تبعي اند. خشم و كيفر براي مقابله با ستم و بي عدالتي و دفع تجاوز گاهي لازم و ضروري است، اما اصل و مبنا نيست. اگر مبناي مشي فرد و جامعه اي خشم، غضب، انتقام، كيفر، قهر، جنگ و دشمني باشد، مشي و رفتار آن فرد و جامعه، الهي و اسلامي نيست. اسلام دين رحمت است. خداي اسلام رحمن و رحيم، و پيامبرش رحمة للعالمين است و مسلمان مظهر رحمت حق نسبت به هر چيزي است: انسان ها، حيوانات و طبيعت. پس هر کس به خدا نزديک تر باشد رحيم تر است و نسبت به ديگران خوشبين تر است.

عشق و محبت
اصلي ترين رکن عرفان معرفت خداوند است. به همين اعتبار است که به آن “عرفان” مي گويند. معرفت به خداوند يعني شناخت موجودي که کمال مطلق است. همه کمالات را دارد و از همه نقائص و زشتي ها منزه است. چنين موجودي جميل مطلق است. مواجهه حضوري و شهودي با موجودي که جميل مطلق است بطور طبيعي زاينده محبت و عشق به اوست. متعلق عشق جمال و حسن است، چه حسن مادي و چه حسن معنوي. چون خداوند منشأ و سرچشمه هر حسني است و حسن و جمال او نامتناهي است، متعلق عشق راستين و معشوق حقيقي فقط اوست. هرجمالي در هرجا که باشد جلوه اي از جمال اوست. فلسفه حيات هم همين عشق و رؤيت آن جمال است.
عشق به خداوند مستلزم و بلکه متضمن عشق به همه است، چرا که هرچيزي جلوه اي از اوست. اوست كه به صور مختلف تجلي کرده و در مظاهر مختلف ظهور نموده ا ست. هر زيبائي که در جهان هست جلوه اي محدود از زيبائي نامحدود اوست. پس عارف به همه چيز عشق مي ورزد، چون در هر چيزي اثري از خداي سبحان مي بيند. بدينسان عشق به حق به خلق نيز سريان مي يابد. البته عشق عارف به خلق استقلالي نيست. عارف به غير حق از آن جهت که غير است توجهي ندارد تا عشق بورزد. او اساسا توجه استقلالي به غير حق و عشق استقلالي به غير حق را شرک مي داند. اما از آن جهت كه خلق متعلق به خدا، فعل او، و كلام اوست مورد توجه و عشق عارف واقع مي شود. چون وجود جهان ظل وجود حق تعالي است، عشق به آن نيز ظل عشق به خداست. پس عارف چون به خدا عشق مي ورزد و عالم نيز متعلق به خداست به عالم نيز عشق مي ورزد. لذا سعدي مي گويد:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه عالم از اوست
عبد در آينه مخلوقات خدا را مي بيند. زيبائي مخلوقات پرتوي از جمال الهي است، چنانکه مولانا مي گويد:
خلق را چون آب دان صاف و زلال اندرآن تابان صفات ذوالجلال
مطابق روايات خلق عيال خداوند هستند: الخلق عيال الله. از اين رو کسي که محب خداست به خلق خدا نيز توجه دارد و در قبال خلق بي تفاوت نيست، چه رسد به اينکه به خلق خدا تعرض و ستم کند و چه رسد به اينکه با او بجنگد و او را بکشد. اساسا دين چيزي غير از محبت نيست، چنانکه در برخي از روايات آمده است: «هل الدين الا الحب» آيا دين غير از محبت است؟
عشق نيز مانند رحمت اولا و بالذات صفت حق تعالي است و ثانيا و بالعرض از آن عبد. عشق عبد به خدا و تجليات او تجلي عشق الهي است. خدا خود را دوست دارد و به تبع آن تجليات و آثارش را که همان ماسوا باشند دوست دارد. اين حب عام الهي بر عبد مؤمن و عارف او تجلي مي کند و او را عاشق کل مي سازد. با وجود چنين عشق خالصانه و عامي جايي براي نفرت و خصومت و جنگ نيست. صلح و همزيستي مسالمت آميز حد اقل نتيجه عشق عرفاني است.

عبوديت
برترين مقام براي عبد عبوديت است و مقامي بالاتر از عبوديت نيست. غايت خلقت نيز عبوديت است. وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (الذاريات/56). از اين رو برجسته ترين صفت اشرف کائنات حضرت محمد (ص) اين است که عبد خداست. “اشهد ان محمدا عبده و رسوله.” عرفان نيز راه عبوديت است و فرق عارف و غير عارف اين است که عارف در نردبان عبوديت در پله بالاتري است. عارف در عبوديت به جايي مي رسد که اراده او در اراده خداوند محو مي شود و از خود اراده اي ندارد و پسندد آنچه را جانان پسندد. يکي از تفسير هايي که براي “وحدت” و “فنا” در عرفان شده است اين است که اراده عبد با اراده خدا وحدت مي يابد و در آن فاني مي شود.
سلوک عرفاني زندگي بر وفق اراده الهي است. عارف در مواجهه با خلق خدا مي کوشد مطابق اراده الهي عمل کند. از اين رو نظر عارف در باب جنگ و صلح تابع اراده الهي است که از طريق وحي به پيامبرش ابلاغ فرموده است. اراده الهي در باره رفتار با خلق امر به عدل و احسان و رحمت و شفقت و نهي از زشتي و طغيان است. إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (النحل/90).
خدا مالک و صاحب اختيار خلق است. تصرف در ملک خدا تابع اذن او و بر طبق مقرراتي است که خداوند تعيين مي کند. خواست خدا مواجهه با محبت و رحمت و عدالت و احسان است، نه ستم و خشونت. بنا بر اين، اصلْ محبت و احسان و صلح است، مگر در جايي که خدا امر به جهاد يا مجازات کند. ما حتي با حيوانات نيز بايد به عطوفت رفتار کنيم و حق ايذا حيوانات را نداريم و بدون اذن او نمي توان حيواني را ذبح کرد.

تهذيب نفس
منشأ خشونت و جنگ ناعادلانه چيست؟ خودخواهي، زياده خواهي، خوي تجاوزگري، شهوت قدرت و ثروت و شهرت و دنياطلبي و بي تقوائي منشأ هر نوع خشونت و جنگ ناعادلانه است. اساسا فلسفه وجودي عرفان براي مقابله و مبارزه با اين خصلت هاست. مبارزه عرفان با اين خصلت ها ريشه اي و اساسي است. عرفان در پي آن است که ريشه اين خصلت ها را برکند و از رويش اين صفات پيشگيري کند. سلوک عرفاني تهذيب نفس و تطهير قلب از رذايل است. عارف فقط به ترک اين رذايل قانع نيست بلکه مي کوشد آنها را از ريشه بخشکاند. همه رذائل از حب دنيا ناشي مي شود، چنانکه در حديث آمده است: «حب الدينا رأس کل خطيئه». مهمترين گام در سلوک عرفاني مقابله با حب دنيا و جايگزين کردن آن با حب به خداست. جمع بين حب دنيا و حب خدا ممکن نيست. حب به خدا تنها در سايه قطع ديگر تعلقات حاصل مي شود. سلوک عرفاني تمرين قطع تعلقات و انقطاع از غير خداست. با انقطاع از غير خدا و دل سپردن به خدا عارف به مقصد خود مي رسد. کسي که دل از اغيار پاک نکرده باشد و قلب را براي خدا خالص نکرده باشد و گرفتار خودخواهي و دنياطلبي و زياده خواهي باشد عارف نيست، چرا که عرفان با اين خصلت ها غير قابل جمع است.
از ثمرات سلوک عرفاني تقويت ارزشهاي اخلاقي و دروني سازي فضايل و تضمين پايبندي به اصول اخلاقي در سطح عالي است. ابن سينا درباره اخلاق عارفان مي گويد: «العارف شجاع و کيف لا و هو بمعزل عن تقية الموت، و جواد و کيف لا و هو بمعزل عن محبة الباطل، و صفاح للذنوب و کيف لا و نفسه اکبر من ان تخرجها ذلة بشر، و نساء للاحقاد و کيف لا و ذکره مشغول بالحق.» عارف شجاع است چرا که از مرگ هراسي ندارد، بخشنده است چرا که تعلق خاطري به باطل ندارد، از خطاي ديگران درمي‌گذرد چرا که نفسش بزرگتر از آن است که ذلت بشري بر او تأثير گذارد و از مسيرش خارج سازد، کينه ها را فراموش مي کند چرا که او هميشه به ياد حق است.
هنگامي که آدمي بر اثر پيمودن مراحل سلوک عرفاني به اين حد از تربيت و تهذيب مي رسد وجود او يکپارچه عشق و محبت و عطوفت و خير وخواهي و ايثار براي خلق مي شود و در چنين وجودي جايي براي خودخوخواهي و زياده طلبي و تعدي و تجاوز و جنگ نيست. با بنا براين راه حل عرفاني براي مسئله صلح و جنگ راه حل زيربنائي و اساسي است، نه موقتي و مصلحتي.

کثرت گرائي و تسامح عرفاني
عرفان نگاه توحيدي به عالم است. از نظر عارف آنچه هستي را تشکيل مي دهد عبارت است از خداوند و تجلياتش. خداوند کمال و جمال مطلق است و عالم نيز تجلي اين کمال و جمال است. پس آنچه در عالم هست خير و زيباست و شر و زشتي اصالت ندارد. از طرف ديگر، عارف به خدا و جلوه هاي او عشق مي ورزد. پس عارف در عالم زيبائي مي بيند و به آن عشق مي ورزد. در اين نگاه جايي براي نفرت، خصومت و خشونت نيست. از نظر عارف همه انسان ها طالب خدا هستند و آگاهانه يا ناآگاهانه به خدا عشق مي ورزند و مي کوشند بسوي او حرکت کنند. بت پرست نيز در واقع عاشق بت نيست، بلکه عاشق خداست و خداخواهي و خداپرستي انگيزه ايمان به هرچيزي است. منتهي بت پرست در تشخيص مصداق اشتباه مي کند و به جاي ديدن خداوند به جلوه اي از جلوه هاي او توجه مي کند. از اين رو، عارف با همه همدلي دارد و به همه با ديد مثبت نگاه مي کند. عارف سير کلي بشر را بسوي عبوديت خدا مي بيند و به اين جهت اهل تعصب و جمود نيست و خطاها و لغزشهاي ديگران را با نگاه اغماض مي نگرد. در کتيبه سردر خانقاه شيخ ابوالحسن خرقاني از قول وي آمده است: «هرکه در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آن کس که به درگاه باری تعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد».
بايد دانست که اين سخن به معناي لا ادري گري و نسبيت گرائي امروزي نيست و کثرت گرائي و تسامح عرفاني ربطي به پلوراليسم مدرن ندارد. پلوراليسم مدرن ريشه در انسان محوري شکاکيت و نسبيت گرائي دارد. نسبيت گرا و شکاک چون حقيقت را غير قابل وصول مي داند به کثرت گرائي مي رسد. اما عارف چون به حقيقت رسيده است و سير کلي انسان ها را بسوي حقيقت مي داند و با نگاه حبي و رحماني به خلق مي نگرد، وارد اختلافات و منازعات نمي شود. او بسياري از منازعات بين فرقه ها و مکتب ها را ناشي از تنگ نظري مي داند و همچون نزاع انگور و عنب مي بيند که در مثتنوي مولوي آمده است. عارف راستين در عين پايبندي کامل به شريعتْ با ديگر انسان ها با عطوفت و سعه صدر برخورد مي کند. از اين جهت است که جهانبيني و روحيه عرفاني مقتضي صلح خواهي است و با خصومت جنگ نسبتي ندارد. البته لازمه اين امر سکوت در مقابل ستم و دفاع نکردن از حق مظلوم نيست، چرا که اين خود ستم بر مظلوم است. آنچه اين امر دلالت دارد اين است که عارف انگيزه اي نفساني براي جنگ ندارد؛ بلکه همه همتش در حفظ صلح است.

پايان سخن
مدعاي ما اين است که جهانبيني عرفاني ملهم از تعاليم اسلامي جهانبيني صلح است. عناصر بسياري در عرفان هست که مقتضي و مشوق صلح و دوستي و برادري است و جنگ و خشونت در قطب مخالف عرفان قرار دارد. عناصر کليدي عرفان همچون عدالت، رحمت، عشق و محبت، تهذيب نفس و قطع تعلقات دنيوي، و سعه صدر مناسبترين زمينه را براي صلح و برادري فراهم مي کنند. جنگ و خشونت از ستمگري، خودخواهي، نفرت، ناپاکي، دلبستگي به دنيا، جهل، تعصب و تنگ نظري بر مي خيزد و سلوک عرفاني اساسا براي مقابله و خشکاندن ريشه هاي اين رذايل است.
تنها با دروني سازي و نهادينه کردن اين ارزش هاست که مي توان به استقرار صلح حقيقي و پايدار دست يافت. هر نوع کوششي براي مقابله با جنگ و استقرار صلح از راه هايي همچون مذاکرات ديپلماتيک و معاملات سياسي بدون توجه به تربيت معنوي انسان بر اساس عناصر يادشده هر چند قابل ستايش است، اما چونان بريدن سطحي علف هرزهايي است که ريشه هاي آن همچنان در خاک وجود دارد و به محض مناسب شدن زمينه دوباره سر از خاک برخواهد آورد. از اين رو صلحي که صرفا بر مبناي منافع سياسي و اقتصادي و ناشي از محاسبه معادلات قدرت باشد هر چند ممکن است بطور مقطعي و موقتي شعله هاي جنگ را خاموش کند، اما خاکستر سوزان آن هر لحظه ممکن است با تغير شرايط و وزيدن نسيمي دوباره شعله ور شود.
در کنار آنچه گفتيم بايد توجه داشت که مراد ما از صلح پذيرش ستم و تجاوز و تسليم و سکوت در برابر متجاوز و اشغالگر نيست. بلکه عارف پيش از ديگران و بيش از ديگران خود را موظف به مقابله و ستيز با ستم و تجاوز مي داند. عارف همانگونه که از ظلم و تجاوز نفرت دارد از قبول ظلم و تجاوز نيز بيزار است. عارف اهل تجاوز و تهاجم نيست، اما در مقابل تجاوز و تهاجم نيز تسليم نمي شود بلکه مدافعي شجاع و از جان گذشته است و نبرد دفاعي را به عنوان جهاد مقدس تکليف الهي خود مي داند. الگو و سرمشق عارفْ پيامبر خدا (ص) و اصحاب او همچون علي ابن ابي طالب (ع) است که ياور مظلوم و دشمن ظالم بودند. همانگونه که در ياري مظلوم ترديدي به خود راه نمي دادند در ايستادگي در مقابل ظالم و متجاوز نيز درنگ نمي کردند.
متأسفانه امت اسلامي به دليل دوري از تعاليم اسلامي بويژه عرفان اصیل اسلامي امروزه مبتلا به هردو مشکل است. آنجا که بايد صلح و برادري حاکم باشد نفرت و خشونت حاکم است و آنجا که بايد دفاع و مقامت باشد تسليم و ذلت ديده مي شود. از يک سو برخي از گروه هاي مسلمان به جهت بي اطلاعي از اين تعاليم و به دليل فقدان تربيت معنوي و عرفاني گرفتار انواع اختلافات و جنگ هاي فرقه اي و قومي هستند و برادر کشي و خونريزي را در سرلوحه کار خود قرار داده اند. از سوي ديگر، برخي از مسلمانان بويژه دولت ها در مقابل تجاوز استکبار و صهيونيسم راه تسليم و ذلت را برگزيده و حتي براي سرکوب مسلمانان مبارز با استکبار جهاني همکاري هم مي کنند. آنها برخلاف آموزه های قرآنی نسبت به مسکبتران و متجاوزان تسليم و نسبت به مسلمانان شديد هستند.
توجه مسلمانان به تعاليم عرفاني اسلام و بازگشت به سنت اصيل عرفان اسلامي و رواج فرهنگ عرفاني نقشي تعيين کننده در کاهش درگيري ها و اختلافات و برادر کشي ها از يکسو و تقويت روحيه ايستادگي در مقابل مستکبران و متجاوزان و دفاع از حقوق پايمال شده مظلومان و مستضعفان از سوي ديگر خواهد داشت.

منابع
ابن سينا، حسين، الإشارات و التنبيهات، قم، دفتر نشر كتاب، 1403 ه. ق.
ابن فناري، محمد بن حمزه، مصباح الانس في شرح مفتاح غيب الجمع والوجود، انتشارات فجر، 1363،
بي جا
جورداق، جورج، الإمام علي (ع) صوت العدالة الإنسانية، تحقيق حسن حميد السنيد، قم، المجمع
العالمي لإهل البيت، 1424 ق.
رضي، محمد بن حسن، نهج البلاغة للامام علي بن ابي طالب (ع)، تحقيق صبحي صالح، قم، مرکز
البحوث الإسلامية، 1395 ق.
شعراني، ابوالحسن، صحيفه سجادیه للإمام علي بن الحسين (ع)، قم، انتشارات قائم آل محمد (ص)
1383.
فنائي اشکوري، محمد، نيايش عارفان: شرح حکمت و معنويت شيعي در دعاي کميل، قم، شيعه
شناسي، 1386.
مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي، 403 ق.
مولوي، جلال ا‌لدين، مثنوي معنوي، به کوشش رينولد نيکلسون، تهران، بهزاد، 1373.
هجويري، علي بن عثمان، کشف المحجوب، تهران، کتابخانه طهوري، 1371.

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

یک پاسخ بفرست