چیستی و چرایی مدعای نو تفکیک

ارزیابی شما از جریان مخالفت با فلسفه چیست؟
فنائی اشکوری: مخالفت با فلسفه، مخالفت با تفکر و تعقل است. چنین نظری بدیهی البطلان است و نیازی به پاسخ دادن ندارد. فلسفه ورزی یعنی تفکر عقلی نظام مند. اصلا از جهت منطقی با کسی که مخالف تفکر عقلی است نمی توان مباحثه عقلی کرد. هر تفکری برپایه عقل است و با انکار یا تردید در اعتبار عقل به سوفسطائی گری می رسیم. ممکن است بگویید می توان بر اساس نقل یا کتاب و سنت بحث نمود. اما پاسخ این است که اولا اعتبار کتاب و سنت را بدون اعتبار عقل نمی توان احراز کرد؛ یعنی با تردید در اعتبار عقل در اعتبار کتاب و سنت نیز تردید می شود، مگر برای کسانی که به نحو وحیانی یا الهامی یا شهودی به واقع راه دارند، که اکثر ما انسان ها از این دسته نیستیم. ثانیا کتاب و سنت خود مدعی و منادی تفکر عقلی است و ما را به آن دعوت می کند و بر ترک آن ملامت می کند.
در اینجا برخی می گویند که ما با تفکر عقلی موافقیم، اما با فلسفه مخالفیم و تفکر عقلی مساوی با فلسفه نیست. پاسخ این است که اگر مرادشان تفکر عقلی مستقل باشد، همان فلسفه است و اگر تفکر عقلی غیر مستقل یعنی در چهارچوب دین باشد همان اشکال قبلی یعنی دور منطقی پیش می آید.
گاهی می گویند ما با فلسفه یونانی مخالفیم، نه با تفکر عقلی. پاسخ این است که اولا باید فلسفه یونانی را به روش عقلی رد کنید تا این ادعا معتبر باشد. اما اگر این کار را بکنید در واقع وارد فلسفه شده اید و فلسفه را پذیرفته اید. ثانیا با این رد و نقد فلسفه رد نمی شود، بلکه یک نظام یا مکتب فلسفی رد می شود. هیچکس نگفته است فلسفه مساوی با فلسفه یونانی است. فلاسفه ما هم بخش هایی از فلسفه یونانی را رد می کنند.
1. صف آرائی در مقابل فلسفه و نفی عقل فلسفی ناشی از چه چیزی است؟
فنائی اشکوری: جریان فلسفه ستیزی (antiphilosophy) که اچ تورک ( H. Turck) آن را حکمت ستیزی ( misosophy ) می گوید، هم در غرب و هم در دنیای اسلام سابقه دارد. اهل حدیث و سلفی ها و امروزه وهابیت با فلسفه در جنگند. در بین ما نیز اخباریون، تفکیکی ها و بویژه انجمن حجتیه که شعبه ای از همین جریان است ستیز با فلسفه را مسئله و مشغله اصلی خود می دانند. انگیزه مخالفان متشرع فلسفه در رد فلسفه این است که به گمان آنها تفکر عقلی مستقل با دین ناسازگار است. یعنی این متشرعان در این جهت با ملحدان اشتراک دارند که تفکر عقلی با دینداری نمی سازد. منتها تفاوت در این است که ملحدان مثل برتراند راسل می گویند ما دین را کنار می نهیم و عقل را بر می گیریم و متشرعان مخالف فلسفه می گویند ما تعقل مستقل را کنار می نهیم و دین را می گیریم. لازمه مخالفت آنها با تفکر عقلی مستقل این است، گرچه به این لازمه توجه نداشته باشند و به آن تصریح نکنند.
2. شیوه نقادی فلسفه ستیزان از فلسفه از چه میزان استحکام برخوردار است؟
فنائی اشکوری: چنانکه گفتیم با نفی اعتبار عقل مستقل یا تردید در آن راه بر هر استدلالی بسته می شود. و استدلال نقلی غیر متکی به عقل مستقل در مباحث بنیادین عقیدتی معتبر نیست و نفی اعتبار عقل با قبول شرع بر سر شاخ ایستادن و بن بریدن است. فقها همیشه تأکید کرده اند که اصول دین رانمی توان بدون تحقیق و بصورت تعبدی محض و تقلیدی پذیرفت. اغلب مخالفان فلسفه برای رد فلسفه بر خطاهای فلاسفه و ناسازگاری آراء آنها با شریعت انگشت می گذارند. اما این اشکالات حتی اگر در همه موارد درست باشد نشان می دهد که آن آراء باطل است و در نتیجه آراء مقابل آنها درست است. اما ازاین طریق اصل فلسفه ابطال نمی شود، بلکه مکتبی و آرائی ابطال می شود و مکتب و آراء دیگری اثبات یا تایید می شود.
3. موضع بایسته در قبال جریان های منتقد و یا معاند با فلسفه چیست؟

فنائی اشکوری: در اینجا صحبت از معاند نیست. با منتقد نیز مشکلی نداریم. انتقاد از فلسفه می تواند جزئی از فلسفه باشد و در داخل فلسفه هم صورت می گیرد. در مقابل انتقاد منطقی باید گوشی شنوا داشت. موضع مناسب در مقابل منتقدان فلسفه گوش دادن، آموختن و در موارد لزوم روشنگری و پاسخ به پرسش ها و شبهات و ادامه مباحثات طلبگی در فضای دوستانه همراه با احترام و حقیقت جویی است. اما مخالف کسی است که اساسا بحث عقلی را رد می کند و بجای مباحثه علمی، به پرخاشگری و تفسیق و تکفیر رو می آورد و اگر قدرت داشته باشد به خشونت متوسل می شود، مانند وهابیان. امیداورم در بین ما و در حوزه های علمی و دینی ما مخالف به این معنا وجود نداشته باشد و همه کسانی که در این موضوعات بحث می کنند منتقد باشند و نه مخالف. حتی در مقابل این گونه مخالفان نیز چاره ای جز مباحثه و روشنگری نیست. روش مواجهه را قرآن کریم به زیبائی بیان کرده است: ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (النحل/125).

4. گاهی بعضی ها در نفی فلسفه به روایاتی از معصومین (ع) متوسل می شوند. در اینجا چه باید گفت؟
فنائی اشکوری: این شیوه از نظر روش شناختی اشکالات عدیده ای دارد. اولا هیچ روایتی نداریم که روش تفکر عقلی را رد کرده باشد، بلکه آیات و روایات مشوق آن هستند. ثانیا این گونه روایات از حیث سندی بی اشکال نیستند و داعی بر جعل در این زمینه ها وجود داشته است. ثالثا اگر روایات صحیحی در این باب باشد فلاسفه ملحد را رد کرده اند، نه تفکر عقلی مستقل را. فلاسفه ما هم آراء فلاسفه ملحد را رد می کنند.
باید افزود که روشی که برخی از مدافعان فلسفه در مقابل این مخالفت ها اتخاذ می کنند نیز مخدوش است. گاهی بعضی از حکمای ما فلاسفه یونانی را از انبیا یا شاگردان انبیاء دانسته اند. برخی در زمان ما سقراط را پیامبر دانسته اند و کسانی با توسل به روایاتی ارسطو را از انبیا دانسته اند. اولا روایت معتبری در این زمینه ها وجود ندارد و چنانکه در بالا گفتیم جعل روایت در این موارد به اندازه کافی داعی دارد. ثانیا با توجه به آنچه از حکمای یونانی به ما رسیده و در دست است هیچ اثری از نبوت و پیامبری در آنها دیده نمی شود. اگر سقراط پیامبر بود باید در آثار افلاطون اثری از آن باشد. حد اکثر می توان گفت که سقراط حکیمی الهی بود که ممکن است دارای تجربه های باطنی و معنوی هم بوده باشد و این غیر از نبوت است. در آثار ارسطو حد اکثر می توان وجود خدا و بقای نفس را اثبات کرد، اما هیچ اثر دیگری از تفکر دینی نمی توان یافت. در هیچ یک از آثار موجود حکمای یونانی بحث وحی و نبوت یا کتاب آسمانی دیده نمی شود. بنا بر این راه عقلانی آن است که از تنجیس و تقدیس بپرهیزیم و بجای آن در خود آراء تأمل و تدبر کنیم و سخن حق را از هر گوینده ای بپذیریم و سخن باطل را از هیچ گوینده ای نپذیریم.
5. و سخن پایانی؟
فنائی اشکوری: مهمترین نکته ای که موافق و مخالف در این بحث باید توجه جدی داشته باشند این است که با وجود این همه دشمن که از چپ و راست شیعه را آماج همه گونه حمله قراداه اند درگیر شدن و سرگرم شدن به این گونه اختلافات درونی خسارت است. افرادی که مسئله اصلی آنها این است، سر در لاک خود فروبرده و از آنچه در پیرامونشان می گذرد بی خبرند. سکولاریسم و مادیگری، مسیحیت تبشیری و وهابیت تکفیری و ده ها فرقه و گروه ملحد ومعاند دیگر با پشتیبانی رسانه ای و مالی و نظامی قدرت های استکباری کمر همت به نابودی تشیع بسته اند و از هیچ کوشش تبلیغی و نظامی و تروریستی و اقتصادی دراین زمینه فروگذار نمی کنند. آیا جای تعجب و تأسف نیست که در چنین فضائی عده ای چشم خود را بر همه این دشمنی ها و تهدید ها بسته و تنها مشکل جهان تشیع را اندیشه های امام خمینی و علامه طباطبائی ومطهری و امثال ایشان می دانند و مبارزه با آن را در اولویت قرار داده و بر خورد فرض می دانند!؟ خوب است بپرسیم چه کسانی اسلام و تشیع را در این عصر احیا کردند و به عنوان یک قدرت تأثیرگذار جهانی مطرح کردند؟ چه کسانی در مقابل مارکسیزم و ماتریالیسم و لیبرالیزم ایستادند و از عقلانیت اسلام و تشیع دفاع کردند؟ چه کسانی در مقابل تهاجم فکری و فرهنگی انواع مکتب های فلسفی و فرقه های شبه عرفانی از کیان اسلام و تشیع پاسداری می کنند؟ این ها توجه ندارند که با کنار رفتن فلسفه اسلامی، فلسفه مادی غرب سیطره خواهد یافت و با نفی عرفان اسلامی راه برای عرفان های باطل و کاذب شرق و غرب باز خواهد شد. چشم ها را باید شست. جوری دیگر باید دید. فاعتبروا یا اولی الابصار!

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

یک پاسخ بفرست