پاسخ به پرسش های مخالفان فلسفه

استاد محترم سلام علیکم. در یکی از کانال های ضد فلسفه یکی از مخالفان فلسفه تحت عنوان “سوالاتی از فیلسوفان” هشت سؤال طرح کرده که به نظر او فیلسوفان نمی توانند به آن ها جواب دهند و اینگونه به نظر خودش فلسفه را ابطال و محکوم کرده است. اگر ممکن است لطف فرمایید به این سؤالات پاسخ دهید. سؤال هشتم را مطرح نمی کنم چون نویسنده به رغم ادعای محبت به اهل بیت و دفاع از اهل بیت در مقابل فلسفه، در آن سؤال متاسفانه به مقدسات توهین کرده که نقل آن را  جایز نمی دانم و  ضمنا سؤال جدی هم نیست. ممنون از فرصتی که می گذارید.   

—————————————————————–

سوال یکم: اهل بیت برای آن که با مردم سخن بگویند چه نوع ادبیاتی داشتند؟! ادبیات پیچیده یا ادبیات ساده!؟

 

پاسخ

 

منظور از ساده و پیچیده چیست؟ اگر ساده به معنای سطحی و  عامیانه و پیچیده به معنای قلمبه گویی باشد، پاسخ این است که هیچکدام.  اگر ساده سخن گفتن به معنای اجتناب از  مغلق گویی باشد سخن اهل بیت ساده است. اگر پیچیده به معنای سخن عمیق باشد که فهمش برای همگان به آسانی میسر نیست، ائمه د ر مواردی چنین سخن گفته اند. ائمه به فراخور حال مخاطب و مرتبۀ درک او سخن می گفتند. نکتۀ دیگر این است که در برخی از حوزه ها مثل اخلاق و احکام سخن نوعا ساده و قابل فهم برای عموم است. اما در باب معارف سخن از جهت معنا مراتب دارد. اگر مخاطب از درک و معرفت بالایی برخوردار بود سخن ائمه با او عمیقتر بود بطوری که فهمش برای عموم میسر نبود، مانند برخی از خطبه های الاهیاتی امیر المؤمنین (ع) و بسیاری از احادیث توحیدی و معارف اعتقادی. بله، ائمه سخنانی دارند که فهمشان اصلا ساده نیست، بلکه بسیار دشوار  و گاه مرد افکن است. به یک نمونه از  سخنان مولی امیرالمؤمنین توجه کنید.

 

   و من خطبة له (علیه السلام) في التوحيد و تجمع هذه الخطبة من أصول العلم ما لا تجمعه خطبة:

 

مَا وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا صَمَدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ تَوَهَّمَهُ؛ كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ؛ فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَابِ آلَةٍ مُقَدِّرٌ لَا بِجَوْلِ فِكْرَةٍ غَنِيٌّ لَا بِاسْتِفَادَةٍ؛ لَا تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لَا تَرْفِدُهُ الْأَدَوَاتُ، سَبَقَ الْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ [أَوَّلُهُ]؛ بِتَشْعِيرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ وَ بِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ الْأُمُورِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ الْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِينَ لَهُ، ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ الْوُضُوحَ بِالْبُهْمَةِ وَ الْجُمُودَ بِالْبَلَلِ وَ الْحَرُورَ بِالصَّرَدِ [بِالصَّرْدِ]، مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا مُقَارِنٌ بَيْنَ مُتَبَايِنَاتِهَا مُقَرِّبٌ بَيْنَ مُتَبَاعِدَاتِهَا مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا. (نهج البلاغة خطبه 186)

 

از سؤال کنندۀ محترم بخواهید این خطبه را برای شما توضیح دهد و نشان دهد که چگونه بین کیفیت قائل شدن برای خدا و توحید منافات است؟ چگونه اشاره به او با صمدیتش ناسازگار است؟ چگونه خدا ورای زمان است؟  حقیقت زمان چیست که نمی توان خدا را زمانی دانست؟ چگونه وجودش بر عدم و آغاز و زمان تقدم دارد؟ پاسخ به این سؤالات و در نتیجه فهم این بیان عمیق اصلا ساده نیست. به علاوه پاسخ دادن به این سؤالات و در نتیجه فهم این بیان لازمه اش ورود در تفکر فلسفی است. بدون طرح مباحث عمیق عقلی نمی توان معنای بیان مولا را درک کرد.

———————————————–

سوال دوم: صحابه برای آن که «توحید» را بفهمند و «خدا» و «هستی» را درک کنند، به کلام معصوم مراجعه میکردند یا به فلسفه!؟ می گویند امیرالمومنین علیه السلام با ابوذر به قدر فهم او و با سلمان به قدر فهم خودش سخن میگفته!

 

پاسخ

 

صحابه رسول خدا (ص) و اصحاب ائمۀ هدا (ع) برای فهم توحید و هستی دو کار می کردند: یکی مراجعه به کلام خدا و معصوم، دیگری تفکر دربارۀ این موضوعات چنانکه قرآن توصیه می کند و متفکران دربارۀ  خلقت آسمان و زمین را اولو الألباب می نامد.  تفکر در باب هستی در اصطلاح حکما نوعی فلسفه ورزی است  و منافاتی بین خرد ورزی و مراجعه به کلام خدا و معصوم نیست. نه تنها منافات نیست بلکه ملازمه است. باید درباب هستی فکر کنند؛ به پرسش برسند و از  معصومین بپرسند و در پاسخ آنها تأمل و تفکر کنند.

—————————————————-

سوال سوم: آیا آن سطح عالی آموزش از جانب امیرالمومنین نامش «فلسفه» و یا شیوه اش «فلسفی» بوده؟! یعنی سلمان و ابوذر و خاصّان صحابه نزد امام معصوم آموزش «فلسفه» دیده اند؟!

 

پاسخ

 

آیا منظور شما کلمه و نام فلسفه است و یا محتوا و روش آن؟ اگر منظور نام و عنوان است پاسخ منفی است. آنها نام این تفکر  و این روش را فلسفه نمی گفتند، فلسفه کلمه ای یونانی است، نه عربی. اگر منظور این است که ماهیت تفکر آنها درباب الاهیات و روش آنها همان روش فلسفی است، پاسخ مثبت است، چون فلسفۀ یعنی تفکر و بکار گیری عقل دربارۀ مسائل بنیادی مانند مسائل هستی شناسی و اثبات وجود خدا.  بنا بر این جای برای گذاشتن علامت تعجب در انتهای سؤال نیست. فلسفه چیز عجیب و شاخدار نیست؛ فلسفه یعنی تفکر عقلی روشمند.

—————————————————-

سوال چهارم: مگر امامان معصوم نیامده اند که دین خدا را تبیین نمایند و در این راستا با بلاغت و شیوایی و روانی و سادگی سخن بگویند؟! پس چرا برای فهم کلام معصوم باید نیازی باشد به «فلسفه»؟!

 

پاسخ

 

معصومان سلام الله علیهم اجمعین معارف الهی را به بهترین بیان و شیواترین شیوه تعلیم می دادند. اما برای فهم مطالب عمیق الاهیاتی و سخنان معصومین در این باب علاوه بر شیوایی و رسایی بیان گوینده، تفکر و تعقل از سوی شنونده هم لازم است. گاهی اگر شنونده از قوت و دقت عقلی بالایی برخوردار نباشد به فهم عمیق موضوع نایل نمی شود. فهم مسائلی همچون جبر و اختیار، کیفیت علم الهی، شناخت حقیقت نفس آدمی و تصور بقای نفس پس از مرگ برای بسیاری از مردم دشوار است و تنها اهل تفکر و تعقل و باریک بینی می توانند به درجاتی از معرفت در این مسائل نایل شوند.  اگر  فلسفه را تفکر عقلی روشمند تعریف کنیم، چنانکه چنین تعریف می کنیم، بله، برای فهم کلام معصوم تفکر عقلی روشمند لازم است و می توان نام آن را فلسفه گذاشت، گرچه نام اهمیتی ندارد و می توان این نام را بکار نبرد.      

—————————————————–

سوال پنجم: چرا خود همین «فلسفه» باید پر از پیچ و خم و دشوار باشد؟! جوری که ما باید کلّی وقت بگذرانیم برای فهم «فلسفه»؟! و بعد با فهم فلسفه تازه باید بفهمیم که منظور امام معصوم چیست! اینگونه که مدافعان فلسفه میگویند، امامان حجت خدایند و فلاسفه حجت امامان!

 

پاسخ

 

پیچیدگی فلسفه به معنای پیچدگی درک معارف عقلی و پیچیدگی شناخت عمیق هستی و انسان است. اینکه چرا شناخت عمیق هستی و انسان پیچیده است، یک علتش این است که در این گونه شناخت ما از ادراکات حسی فراتر می رویم. در آنجا سخن از سفید و سیاه و شیرین و ترش و سردی و گرمی که از راه حواس قابل شناختن هستند نیست. در این گونه مباحث که دور از محسوسات هستند ما به تفکر عقلی و انتزاعی نیاز داریم. و این یکی از جهات دشواری مباحث فلسفی است.  تفکر عقلی تمرین عقل ورزی است و این تمرین باعث رشد ذهنی ما می شود. از این جهت است که برای فهم معانی عمیق به چنین تمرین و پرورشی نیازمندیم.  این موضوع اختصاصی به فلسفه ندارد. در علوم دقیق مثل ریاضیات، علوم طبیعی، و حتی علوم دینی مثل برخی مباحث کلامی، اصولی و فقهی هم جاری است. شما اگر یک انسان بی سواد را در درس خارج فقه یا اصول یک مجتهد بیاورید کنید، او توفیق چندانی در فهم مباحث پیدا نمی کند. برای همین است که حوزه های علمیه تأسیس شده اند و افرادی سالها درس می خوانند و تمرین علمی و ذهنی می کنند تا بتوانند در علمی مانند فقه قدرت فهم ظرایف کلام معصوم را پیدا کنند. فرق یک مجتهد با یک عامی در همین است. اما اینکه گفتید  مدافعان فلسفه می گویند”امامان حجت خدایند و فلاسفه حجت امامان “تهمت و بهتان است. بله شیعیان مدافع فلسفه امامان را حجت خدا می دانند، اما اینکه “فلاسفه حجت امامان” هستند سخن مزخرفی است که هیچ فیلسوفی به آن تفوه نمی کند و  این از  افاضات و رشحات سؤال کننده است که دشمن فلسفه است.

بد نیست همین سؤال را از سؤال کننده دربارۀ فقه بپرسید.  “چرا خود همین «فقه» باید پر از پیچ و خم و دشوار باشد؟! جوری که ما باید کلّی وقت بگذرانیم برای فهم «فقه»؟! و بعد با فهم فقه تازه باید بفهمیم که منظور امام معصوم چیست؟!” فقهای برای اجتهاد فقهی ده ها سال عمر صرف می کنند و سالها نزد اساتید درس می آموزند، و صد ها کتاب را مطالعه می کنند، تازه از میان آنها تنها معدودی می توانند به درجۀ اجتهاد یعنی فهم استدلالی فقه برسند. اینکه نماز و روزه واجب است و خوردن گوشت خوک و شراب حرام است که پیچیده نیست. در عرض یک دقیقه می توان آن را فهمید. این طور نیست؟ پس چرا این همه عمر گذاشتن و خون دل خوردن؟ تازه بعد از این همه زحمت فقیه می گوید ما مخطئه هستیم؛ شاید برخی استنباط های ما مطابق با واقع نباشد، ولی پیش خدا معذوریم. آیا اینطور نیست؟ چرا این پرسش ها را از فقیه نمی پرسید؟ آیا فهم احکام فرعی از فهم عقاید دشوارتر است؟ پاسخ واقعی این است که دو جور فهمیدن احکام داریم: یکی فهمیدن تقلیدی که بسیار ساده است و دیگری فهمیدن اجتهادی که بسیار دشوار است. در عقاید هم همینطور است. منتهای یک فرق مهم بین فقه و عقاید هست. آن فرق این است که در عقاید تقلید نه عقلا معقول است و نه شرعا جایز.    

پس به کسانی که برای فهم عقاید از علوم عقلی استفاده می کنند اشکال وارد نیست، اشکال به کسانی وارد است که برای فهم عقاید دین وقتی نمی گذارند و استاد نمی بینند و کتاب نمی خوانند، بلکه به حد فهم عامیانه اکتفا می کنند و در عین حال در این زمینه ها با اعتماد به نفس نظر می دهند و کسانی را که در این زمینه ها به تحصیل و مطالعه و تعمق می پردازند اشکال می کنند. اینجا جای شگفتی و علامات تعجب گذاشتن است!

 

 —————————————————-

 

سوال ششم: آیا بدون فلسفه نمیتوان خدا را شناخت؟! اگر میشود پس فلسفه ضرورتی ندارد! اگر نمیشود پس آیا میتوان گفت «فلسفه ضروری دین است»؟! آن پیرزن بی سواد در دهات دور افتاده که نه فلسفه خوانده و نه ابن عربی و ملاصدرا را شناخته، اما محبت آل الله را در دل دارد، آیا او اگر بمیرد، دینش از او پذیرفته نیست؟!

 

پاسخ

 

شناخت خداوند راه های مختلف و مراتب و درجات گوناگون دارد. مرتبه ای از خداشناسی فطری است و برای همگان حاصل است. از این رو دین پیرزن مورد اشاره مقبول خداوند است و او اهل نجات است. شما هم اگر بخواهید سطح معرفت شما از دین در حد آن پیرزن بی سواد باشد مانعی ندارد و مشکلی نیست و می توانید در همان حد بمانید و به خودتان زحمت ورورد در مباحث عقلی پیچیده را ندهید. اما اگر کسی بخواهد معرفتش عمیق تر شود باید گاه های دیگری بردارد. مرتبۀ دیگر با برهان های منبه ساده برای افرادی که در سطحی بالاتر هستند مفید است. مرتبۀ بالاتر فهم و شناخت عمیقتری هست که برا ی نیل به آن تفکر و خردورزی و تمرین عقلانی  و استاد دیدن و کتاب خواندن و اندیشیدن همراه با عبادت و تهذیب نفس لازم است. به خصوص دفع شبهات مادیون نیازمند به تفکر عقلی است و مراد ما از فلسفه همین تفکر عقلی است. فلسفه ضروری دین نیست. اما برای فهم عمیقتر معارف دین تفکر عمیق لازم است. همانطور که علوم ادبیات و  رجال و اصول فقه ضروری دین نیستند، ولی برای فهم کلام خدا و معصوم برای مجتهد ضروری هستند. مجتهد برای رسیدن به اجتهاد سالها عمرش را صرف آموختن این علوم می کند که بسیاری از آنها کلام خدا و معصوم نیستند.    

 

 ————————–

 

سوال هفتم: فلسفه چیزی جدای از کلام معصوم است یا در همان کلام معصوم نهفته است؟! اگر جدا از کلام معصوم است و دانستنش ضروری است باید پرسید چرا معصوم چنین مسئله ضروری و مهمی را به ما یادآور نشده است؟! و اگر فلسفه جدا از کلام معصوم نیست و همان کلام معصوم است، پس چرا اسمش را گذاشته اند فلسفه؟! خب بگویند «روایت» بگویند «حدیث»!

 

پاسخ

 

آیا علوم  ادبی مثل صرف و نحو و کتاب های جامع المقدمات و سیوطی کلام معصومند؟ همینطور علم رجال و بسیاری از مباحث علم اصول در مباحث الفاظ و مباحث عقلی اصول آیا کلام معصومند؟ آیا همۀ مباحث نجومی که در بحث قبله و  وقت نماز طرح می شود و برخی مباحث ریاضی که برای حل برخی از مسائل فقهی مثل ارث طرح می شود کلام معصومند؟  آیا اصحاب ائمه معالم و رسائل و کفایه می خواندند و آراء شیخ انصاری و آخوند خراسانی را بررسی می کردند؟ حق این است که برخی از علوم غیر دینی برای فهم دین لازمند، برخی از علوم غیر دینی به فهم بهتر دین کمک می کنند و جنبۀ مقدمه و ابزار دارند.  ثانیا قرآن کریم و معصومین به آنچه که ما فلسفه می گوییم سفارش و تأکید فراوان کرده اند. قرآن و حدیث مکرر دعوت به تفکر  و تدبر و مطالعه در آفاق و انفس کرده است. اگر مشکل با اسم فلسفه است، این مشکل جدی نیست و می توان این اسم را کنار نهاد، چنانکه بسیاری از حکمای ما بجای فلسفه از اصطلاح قرآنی حکمت استفاده می کنند. علامه طباطبائی اسم دو کتابش را بدایة الحکمة و نهایة الحکمة گذاشته است. هیج ضرورتی نیست که این نوع تفکر را فلسفه بنامیم و اصرار  و تعصبی نداریم. فقط از باب اینکه این تفکر در دنیا به این عنوان معرفی شده و با این نام شناخته می شد از باب سهولت در مفاهمه این اسم بکار می رود، والا نه ضرورتی هست و نه قداستی دارد.  اما پیشنهاد سؤال کنندۀ محترم معقول نیست و نمی توانیم این مباحث را حدیث یا روایت بنامیم. چون حدیث و روایت در اصطلاح خاص ناظر به کلام معصوم است و سخن ما درباره تفکر عقلی است که خود انسان با استفاده از عقلش دارد. همچنانکه شما نمی توانید جامع المقدمات و سیوطی و مغنی و مطول و معالم  و رسائل و کفایه و را روایت یا حدیث بنامید.

————————-

سوال هشتم: شباهت مبانی فلسفه اسلامی با مبانی عقاید هندوها و صوفیه و کافران یونان باستان برای چیست؟! این شباهت اتفاقی است؟! یا اینها همگی از یک مصدر و منبع صادر شده اند؟! 

 

پاسخ

 

 همه انسان ها از آن جهت که انسان هستند مشترکاتی دارند. مثلا ادراکات حسی همه انسان ها تقریبا یکسان و شبیه به هم است. همه انسان ها از موضوعات فطری مثل اصول اخلاقی فهم مشترک و یا دستکم نزدیک به هم دارند. همۀ انسان ها از قدرت عقل برخوردارند و خداوند در قرآن انسان ها را دعوت به تفکر می کند. این نشان می دهد که تفکر به انسان کمک می کند که به فهم واقع نزدیک شود. همۀ اینهایی که نام بردید انسان هستند و از حس و فطرت و عقل برخوردارند، والا مکلف نبودند. چون چنین است پس اگر آنها هم عقلشان را بکار ببرند از نظر فکری به ما نزدیک می شوند. به علاوه خداوند برای امت های گوناگون انبیایش را فرستاده و بسیاری از تعالیم انبیا در میان انسان ها باقی مانده و نسل به نسل منتقل شده است، هر چند انحراف و تحریف هم بسیار رخ داده است. بنا بر این عجیب نیست که انسان ها به رغم اختلاف در دین و مذهب در برخی از مسائل فهشمان نزدیک به هم باشد.                                             وفقکم الله تعالی و ایانا لفهم دینه

 

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

یک پاسخ بفرست