ادلۀ وحدت وجود

از آنجا که مهمترین نظریه در عرفان وحدت وجود است و همین نظریه مورد حمله و مخالفت بسیاری از علمای دینی با عرفان است می خواستم بدانم دلیل عرفا در اثبات وحدت وجود چیست. اگر توضیح فرمایید ممنون میشم.

پاسخ

روش عرفا در معرفت با روش فیلسوفان متفاوت است. عرفان برپایه شهود است نه دلیل عقلی. عرفا مدعی شهود وحدت وجود هستند و نیازی به اثبات آن از راه استدلال ندارند. از بیانات عرفا بر می آید که فهم وحدت وجود بدون شهود قلبی دشوار و بلکه ناممکن است. قیصری می گوید برهان عقلی بر خفای وحدت وجود می افزاید. ملاصدرای فیلسوف هم می­گوید که ادراک وحدت وجود بدون تهذیب نفس ممکن نیست. از اینجا علت اختلاف در تفسیر وحدت وجود و مخالفت شدید برخی با آن معلوم می­شود.در هرحال غیر عارفان ممکن است از راه های گوناگون این مدعا را بپذیرند. یکی از این راه ها اعتماد به شهود عرفا است. ممکن است کسی به عارفی یا گروهی از عرفا و یا همۀ آنان بگونه­ای اعتماد داشته باشد که مدعای آنها را در این زمینه بپذیرد. راه دیگر تکیه بر توافق عرفا از راه تواتر در نقل همراه با شواهد و قرائنی بر صدق مدعای عرفا است. راه سوم استفادۀ وحدت وجود از متون دینی است. راه چهارم تمسک به ادله و براهین عقلی است؛ چنانکه در برخی از آثار عرفان نظری و همینطور در حکمت متعالیه در این زمینه اقامه شده است.

عرفا مدعی هستند که وحدت وجود یا وحدت اطلاقی هستی را شهود کرده­اند. به عبارت دیگر آنان مدعی هستند: که حقیقت هستی را یافته اند، حق تعالی را شهود کرده اند، یافته اند که حق تعالی عین حقیقت هستی است، و یافته اند که حق تعالی که عین هستی است نامتناهی و همچنین واحد است و در دار هستی وجود دیگری تحقق ندارد، و آنچه غیر حق به نظر می آید از شئون و جلوه­های حق تعالی است. البته توسل به شهود درونی استدلال به معنای اصطلاحی آن نیست، اما از آنجا که مستند عرفا در اعتقاد به وحدت وجود شهود آنها است می توان به آن دلیل گفت، چنانکه می توانیم بگوییم دلیل ما بر اعتقاد به وجود زمین و آسمان و دریا این است که آنها را می بینیم.

لازم است توجه داشته باشیم که شهود وحدت اطلاقی هستی از سنخ ادراک حسی بصری و کشف صوری نیست؛ یعنی چنین نیست که عارف شکل و صورت و سیمای حقیقت یگانۀ هستی را با حواس ظاهری یا در خواب یا در عالم دیگر همچون عالم مثال رؤیت کرده باشد؛ بلکه چنین شهودی از سنخ کشف معنوی است. در اینکه کشف و شهود معنوی ممکن و واقع است از نظر منابع دینی مسلم است. چنانکه امیر المؤمنین (ع) از رؤیت قلبی پروردگار سخن می گوید. اما اینکه حقیقت این رؤیت و شهود چیست و چگونه است، برای کسانی که فاقد چنین تجربه ای هستند در غایت ابهام و تصور آن از دشوارترین تصورات است. آنچه برای همگان قابل فهم است ادراک حسی و خیالی و عقلی است. کشف معنوی از سنخ هیچ یک از این ها نیست. کشف معنوی صرفا درک عقلی معنایی به صورت ذهنی و حصولی نیست. آیا درکی ورای این صورت­های سه گانۀ ادراک متصور است؟ پاسخ مثبت است. دستکم یک نمونه از آن برای همگان حاصل است و آن درک حضوری خود یا خودآگاهی است که هر فرد انسانی آن را دارد. خود آگاهی از جنس ادراک های حسی و خیالی و عقلی نیست. نوعی آگاهی وجودی است که عالم عین معلوم است. می توان گمان زد که رؤیت قلبی مرتبه ای بس برتر از این سنخ ادراک باشد که با لقای سالک با حق و فنای در او و بقای به او و یافتن نوعی قرب و اتصال با او حاصل می شود. استدلال های عقلی که بر وحدت وجود شده است متعدد است، مانند استدلال از راه نامتناهی بودن حق تعالی، از راه صرف الوجود بودن او و از طریق قاعده بسیط الحقیقة. برای آشنایی با این استدلال ها لازم است به آثار مربوط به عرفان نظری و هستی شناسی حکمت متعالیه مراجعه کرد.

خداشناسی عرفانی

سؤال:وحدت وجود وقتی اثبات می شود که قبل از آن وجود خدا اثبات شده باشد. ظاهرا ابتدا وجوب وجود و سپس وحدت آن اثبات می شود. پس قبل از بحث وحدت وجود باید وجود واجب را اثبات کرد. راه فلاسفه و متکلمین در اثبات خدا روشن است، عرفا چگونه وجود خدا را اثبات می کنند؟

پاسخ
گذشته از انبیا و معصومین کسی از آغاز تولد عارف نیست. عرفا قبل از اینکه عارف شوند مانند دیگران یا بر اساس فطرت و یا از راه های عقلی به وجود خدا می رسند. اما در عرفان بحثی با عنوان اثبات وجود خدا نداریم. روش عرفا روش عقلی محض نیست. روش خاص عرفا در نيل به واقعْ شهود است، نه اقامۀ استدلال. از نظر عرفا وجود خدا آشکارتر از هر چيزي است و نيازي به اثبات و استدلال عقلی ندارد. عارف با سلوک عرفاني به نوعي معرفت بي واسطه و بصيرت قلبي نسبت به خداوند مي رسد که بي نياز از استدلال عقلي بر اثبات وجود خدا مي شود. او به معرفت بي واسطه اي از خدا مي رسد که نيازي به وساطت هيچ موجودي برای راه بردن به خدا ندارد. و به چنان مرتبه اي از يقين مي رسد که گرد هيچ شک و وهمي بر دامنش نمي نشيند. همانطور که عارف برای شناخت خدا نیازمند به استدلال نیست، در عرفان نظری نیز از براهین اثبات وجود خدا بحث نمی شود. از نگاه عرفانی که هماهنگ با نگاه قرآنی است خدا خود بهترين شاهد بر وجود خويش است.
از نگاه قرآنی خداشناسی سطوح مختلف دارد. نخستین مرتبۀ خداشناسی فطری است که از آیات متعددی از جمله آیۀ معروف به ذر یا ألست استفاده می شود. سپس خداشناسی عقلی از راه آفاق و انفس است که آیات بسیاری بر آن دلالت دارند. در نهایت خداشناسی بی واسطۀ شهودی است که آیاتی به آن اشاره دارند،چنانکه با سیر انفسی و درون نگری نیز نوعی خداشناسی شهودی هم بدست می آید. خداشناسی عرفانی ناظر به خداشناسی شهودی قرآنی است.
یکی از آیات در این زمینه آیۀ معروف زیر است: «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ.» (فصلت/53). به زودى نشانه‌هاى خود را در جهان بیرون و دنیای درون به آنها نشان خواهيم نمود، تا برايشان روشن گردد كه او حق است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است!
قسمت نخست آیه بر خداشناسی از راه آیات و انفس دلالت دارد و قسمت دوم بر خداشناسی شهودی و بی واسطه. به نظر علامه طباطبائی مراد از شهید در اینجا مشهود است. و معنا این است که به هرچیز که نظر شود خدا در آن مشهود است. آیۀ بعد احاطۀ خدا به همۀ اشیاء را بیان می کند که با توجه به آن می توان علت مشهود بودن او در هر شهودی را یافت. «ألاَ إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلاَ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ.» (فصلت/54). همچنین آیاتی که از معیت خدا با خلق سخن می گویند چنین دلالتی دارند. مانند آیۀ معروف «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.» (الحدید/5) او با شما است هرجا که باشید و خدا نسبت به آنچه انجام می دهید بینا است. اگر او با همه چیز است پس اگر هرچیزی براستی دیده شود خدا هم باید همراه با آن دیده شود. این مضمون سخن منقول از امیر المؤمنین است که فرمود: «ما رَأَيتُ شَيئاً اِلاّ وَ رَأَيتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ وَ فيهِ.» به هیچ چیز نظر نينداختم مگر آن که خدا را پیش از آن، پس از آن، همراه آن و درون آن مشاهده کردم.
آیۀ شریفۀ زیر دلالت دارد که الله سبحانه و تعالی خود گواه بر الوهیت و یکتایی خود است. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُوا الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.» (آل عمران/18) خدا خود گواهی می دهد که جز او که برپادارندۀ عدل است خدایی نیست، و فرشتگان و  دانشمندان نیز به یکتایی او گواهی می دهند؛ خدایی جز او نیست و او توانا و داناست. از اینکه فرشتگان و عالمان می توانند گواه یکتایی خدا باشند معلوم می شود راه این شهود و گواهی باز و طی این طریق میسّر است. گرچه طبق برخی روایات مصداق اصلی “اولو العلم” معصومین هستند، اما درجات پایین تر آن برای رهروان راه آنها نیز میسور است، چنانکه این سخن دربارۀ همۀ ارزش ها و کمالات ذومراتب مثل طهارت و تقوا و اخلاص صادق است.
این مضمون در سخنان معصومین به ویژه در ادعیه مکرر ذکر شده است. در دعای صباح آمده است: «يا من دل علي ذاته بذاته.» خود او بهترين دليل بر وجود خود است. آفتاب آمد دليل آفتاب. ذات او بر خودش گواه است. غير او با نور او روشن است و چگونه مي­تواند روشن کنندۀ او باشد؛ چنانکه حضرت سيد الشهداء مي­گويد: «ألغيرک من الظهور ما ليس لک؟» «متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك.» آيا براى غير تو نمودى است كه براى تو نيست، تو كى غائب بودى تا به دليل نياز داشته باشى! به تعبير شبستري با غير حق بدنبال حق گشتن همچون جستجوي شمس با شمع است. اگر او از نظر محجوبان پنهان است از شدت نورانيت و پيدائي او و غفلت غافلان است است. بايد حجاب هاي غفلت و ظلمت را از ديدگان برداشت تا جمال او آشکار گردد. عبور از اين حجاب ها با معرفت نفس و تصفيه و تزکيۀ آن ميسر مي شود. او اگر باطن و پنهان است ظاهر و آشکار هم هست و به این اعتبار می توان او را در همه جا و باهمه چیز دید؛ «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (الحدید/4)
چشمان ضعيفي که توان ديدن آن نور شديد را ندارند مي توانند تابش آن را در مرائي خلقي ببيند، چنانکه خورشيد را مي توان در آب و آبگينه رؤيت نمود. البته هر نوع جهان شناسي به خدا شناسي نمي انجامد. جهان را مستقل ديدن و نظر بر آن دوختنْ موجب غفلت از خدا مي شود. اما نگاه آيه اي و آئينه اي به آفاق و انفس، خدا را به حقيقت­جويان نشان مي دهد. يافتن حق از این گونه مطالعۀ آفاق و انفس لزوما به معنای اثبات منطقي و فلسفي نیست. هم می توان با روش عقلی از نظر به آیات و انفس به وجود حق تعالی پی برد و هم می توان با مشاهدۀ آفاق و انفس حضور خدا را در عالم شهود کرد. از نظر عرفا، صرف توغل در مناقشات فلسفي و کلامي و سرگرم شدن به نقد و ابرام ادله و براهينْ اگر موجب دوري و مهجوري نشود، باري قدمي ما را به خدا نزديک نمي کند، چنانکه شبستري گوید:
هر آن کس را که ايزد راه ننمود  زاستعمال منطق هيچ نگشود

 

پرسش: آیا برهان صدیقین که در آن ادعا می شود بی واسطه وجود خدا را اثبات می کند، مربوط به خدا شناسی عرفانی نیست؟

پاسخ

خیر. این برهان از آن فیلسوفان است.فیلسوفان الهی نیز به شناخت بی واسطۀ خدا و معرفت او از راه خود او توجه کرده اند. منتها باید توجه داشت که مراد از شناخت بی واسطه در فلسفه شناخت نظری بدون واسطه است، نه شناخت حضوری و شهودی. اصطلاح برهان صدیقین را ابن سینا دربارۀ استدلالی که در اثبات وجود خدا اقامه کرده بکار برده است. در این برهان ادعا می شود که برای اثبات وجود خداوند از غیر خدا به عنوان واسطه استفاده نمی شود، بلکه با توجه به اصل هستی که تحققش بدیهی است وجود واجب الوجود اثبات می گردد. از این برهان تقریرهای گوناگونی از سوی حکمای متأله مانند ملاصدرا و محمد حسین غروی اصفهانی و سید محمد حسین طباطبائی  (ره) ارائه شده است. این گونه براهین را در غرب برهان وجودی می گویند. تقریرهای گوناگونی از برهان وجودی در غرب طرح شده است که معروف ترین آنها برهان سنت آنسلم و برهان دکارت است.

نباید پنداشت که برهان موسوم به صدیقین راه عرفان در اثبات جود خدا است. وجود خدا در عرفان مسئله نیست تا نیاز به اثبات داشته باشد. آنچه در عرفان کانون توجه است خداشناسی شهودی است. در عرفان نظری این شهود توصیف و تحلیل می شود و به این نتیجه می انجامد که خدا عین هستی، یکتا، بی کران و کامل مطلق است. برهان صدیقین فیلسوفان لزوما مفاد آیات قرآنی در باب شناخت بی واسطۀ خدا نیست. برهان در لغت و قرآن به معنای استدلال منطقی با شرایط مذکور در منطق نیست. برهان منطقی اصطلاح خاص اهل منطق است که البته می تواند یکی از مصادیق برهان به معنای لغوی به حساب آید. برهانی که حضرت یوسف با دیدن آن از معصیت مصونیت یافت استدلال منطقی به صورت قیاس اقترانی یا استثنایی نبود، بلکه حقیقتی شهودی و از جنس رؤیت بود.

صدیقین در قرآن کسانی هستند که اهل صدق و تصدیق حقند، نه هر کسی که برهان موسوم به صدیقین را اقامه کند. به صرف اقامۀ چنین استدلالی یا آشنا شدن با آن کسی به مقام صدیقین نمی­رسد. خداشناسی صدیقین شهود بی واسطۀ صدیقین است و موحدان راستین و در رأس آنها انبیا و اولیا در سراسر تاریخ از این گونه خداشناسی برخوردار بوده اند. یکی از صدیقین یوسف صدیق است که اهل رؤیت باطنی بود، «يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ» (یوسف/10)، اما برهان صدیقین در فلسفه استدلالی است که چند تن از حکما اقامه کرده اند و همواره محل اختلاف و بحث بوده است.

بی واسطه بودن برهان صدیقین نیز غیر از بی واسطه بودن خداشناسی عرفانی است. مراد از واسطه در برهان صدیقین واسطه قرار دادن مخلوقی برای اثبات واجب است. به این معنا برهان صدیقین بی واسطه است. اما بی واسطه در اینجا به معنای بی واسطه در شهودی عرفانی نیست. خود این استدلال واسطه است برای اثبات واجب. اگر سخن از برهان و اثبات است، سروکار ما با علم حصولی و با واسطه است. مگر اینکه بگوییم این برهان در واقع تبنیه و توجه دادن به شهود است، نه استدلال عقلی محض، چنانکه علامه طباطبایی می­گوید.

سخن ما در اینجا به هیچ وجه به معنای بی­اعتباری برهان فلسفی یا کاستن از ارزش آن نیست، که آن هم از جهت تفکر نظری و فلسفی کاری ارزشمند است. غرض بیان تفاوت این دو است. برهان فلسفی گرچه در حکمت جایگاه رفیعی دارد، اما در عرفان از چنان جایگاهی برخوردار نیست و نهایتش تأمین علم الیقین است. البته ممکن است عارفی فیلسوف هم باشد و با روش فلسفی هم بحث کند، چنانکه در حکمت اشراق و حکمت متعالیه چنین است. در عرفان نظری نیز تا حدی این کار انجام می­گیرد. گاهی نیز ممکن است عارفی برای تعلیم دیگران از استدلال و روش عقلی استفاده کند. اما روش عرفان شهود است، نه استدلال. درهر حال چه از طریق برهان صدیقین فلسفی و چه از نگاه عرفانی، خدا حقيقت وجود، صرف الوجود و اصل هستي است. او هستي محض و خالص است؛ هستي که نه محدود به حدي است و نه مشوب به چيزي است و به گونه ای است که نمی توان عدم براي او تصور کرد، چنانکه نمی توان ثانی برای آن فرض نمود.

 

پرسش: گفته می شود خدای عارفان غیر از خدای ادیان است، چنانکه خدای فیلسوفان نیز غیر از خدای انبیا است. مثلا خدای عارفان خدای غیر شخصی است و خدای ادیان خدای شخصی و انسانوار است.

پاسخ

همانطور که گفتید یکی از مباحث مطرح در الاهیات بحث از شخص بودن یا شخص نبودن خدا است. از باورهای رایج در این زمینه این است که خدای ادیان به ویژه ادیان ابراهیمی خدای شخصی (personal God) است، اما خدای عارفان و فیلسوفان وحدت وجودی خدای غیر شخصی (impersonal) است. گاهی نیز بین خدای ادیان و خدای فیلسوفان فرق می­گذارند و می گویند خدای ادیان انسانوار (anthropomorphic) و خدای فیلسوفان غیر انسانوار است. معمولا تلقی اینان از وحدت وجود همه خدایی (pantheism) است. طبق این دیدگاه خدا و جهان عین هم هستند و خدا چیزی غیر از جهان نیست. شاید به تعبیری بتوان گفت از نظر اینان کل جهان خدا است. غیر از موجودات متعین و متمایز عالم موجود دیگری بنام خدا وجود ندارد. خدا مجموعۀ هستی است. به تعبیر برخی مثلا هنگامی که از درخت سخن می گوییم درخت حقیقت و هویتی جز ریشه و تنه و شاخه ها ندارد. غیر از این اجزاء چیزی بنام درخت نداریم. همین مجموعۀ به هم پیوسته که هویت یگانه­ای دارد درخت است و در ورای این اجزا نباید به دنبال چیزی بنام درخت بود. به گمان اینها نسبت خدا با موجودات عالم هم اینگونه است. این تلقی از خدا در واقع نوعی ماتریالیسم و انکار خدا است. خدا در این تلقی چیزی جز یک نام برای کل جهان نیست. جهان نیز در این نگاه معمولا همان جهان مادی و عالم طبیعت است. نتیجۀ این دیدگاه این است که موجودی جز طبیعت و بیرون از آن وجود ندارد. قطعا خدای عارفان چنین نیست و دستکم عارفان ادیان ابراهیمی به چنین خدایی قائل نیستند و آن را عین بی­خدایی می­دانند. اگر مراد از همه خدایی این دیدگاه باشد، همه خدایی با وحدت وجود عرفانی بیگانه است.

اگر عارفان از عینیت خدا با عالم سخن می گویند یا بسیط الحقیقه را کل الأشیاء می­دانند، در همان حال بر غیریت خدا با عالم نیز تأکید دارند. خدا عین عالم است در مقام ظهور و غیر عالم است در مقام ذات و بطون. به این معنا عالم ظهور و تجلی خدا است، نه عین خدا. بااینکه خدا در همۀ مراتب هستی حضور و ظهور دارد، اما خدا محدود به هیچ مرتبه­ای نیست و مساوی با عالم نیست؛ بلکه بسی فراتر از آن است. او محیط به عالم است. چنانکه در مبحث وحدت وجود گذشت، نسبت خدا و عالم نسبت شأن و ذی شأن و ظل و ذی ظل است، نه عینیت محض.

 

شما نیز می توانید در بخش تماس با ما، سوالات فلسفی، عرفانی و عقیدتی خود را از استاد فنایی اشکوری بپرسید.

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

یک پاسخ بفرست