طبیعت در عرفان اسلامی

عارفان به طبیعت و پدیده‌های آن نگاه خاصی دارند. از نگاه عرفانی عالم که به ماسوی الله اطلاق می‌شود دو مرتبه دارد: نخست عالم علمی است که در صقع ربوبی قرار دارد و مشتمل بر عالم اسماً و اعیان ثابته است و دیگر عالم عینی است که خود مشتمل بر چند عالم است. سومین عالم از عوالم عینی، عالم ماده و طبیعت است که به آن عالم ناسوت هم می‌گویند. در اینجا به نحو اشاره نکاتی دربارۀ طبیعت شناسی عرفانی اشاره می‌شود.
عالم درحرکت و تحول دائم است. در موارد متعددی در قرآن کریم به حرکت و تحول موجودات طبیعت اشاره‌شده است. قرآن کریم اشاره می‌کند که حتی کوه‌های استوار را که ممکن است شما ساکن بپندارید همچون ابر درحرکت مدام هستند. «وَتَرَی الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِی تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ» (النمل /۸۸). کواکب و انجم همه شناورند. «وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یسْبَحُونَ.» (یس/۴۰). حرکت عالم و بسیاری از نکاتی که پس از این خواهیم گفت نیز در فلسفه و متون دینی آمده است، اما عرفا در اندیشۀ عرفانی خود از آن‌ها بهره‌برداری معرفتی و سلوکی می‌کنند.
توگویی هست این افلاک دوار
بگردش روز و شب چون چرخ فخار
در او هرلحظه‌ای دانای داور
آب و گل کند یک ظرف دیگر
هر آنچه در زمان و در مکان است
ز یک استاد و از یک کارخانه است….
موجودات این عالم پراکنده و بیگانه از هم نیستند، بلکه همان‌طور که هر اسمی از اسماً الهی به نحو اجمال همۀ اسماً را منطوی است، مظاهر هم‌چنین هستند. هر موجودی به نحو کمون و اجمال جلوه‌ای از همۀ موجودات را در بر دارد و همه در همه به نحوی حضور دارند، «الکل فی الکل». همچنین اجزای عالم چنان به هم مرتبط و متصل هستند که اگر کمترین تغییری در کوچک‌ترین جزئی از عالم رخ دهد در کل عالم دگرگونی پدید می‌آید و سرانجام همۀ موجودات آیینۀ جمال حق‌اند و به‌سوی او روان. همۀ این نکات به زیبایی در ابیات زیر از شیخ محمود شبستری آمده است.
جهان را سر به سر آئینه می‌دان
به هر یک‌ذره‌ای صد مهر تابان
اگر یک قطره را دل بر شکافی
برون آید از آن صد بحر صافی
به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست
هزاران آدم اندر وی هویداست
به اعضا پشه‌ای همچند فیل است
در اسماً قطره‌ای مانند نیل است
درون حبه‌ای صد خرمن آمد
جهانی در دل یک ارزن آمد
به پرّ پشه‌ای در جای جانی
درون نقطهٔ چشم آسمانی
بدان خردی که آمد حبهٔ دل
خداوند دوعالم راست منزل
در او در جمع گشته هر دوعالم
گهی ابلیس گردد گاه آدم
ببین عالم همه در هم سرشته
ملک در دیو و دیو اندر فرشته
همه باهم به هم چون دانه و بر
ز کافر مؤمن و مؤمن ز کافر
به هم جمع آمده در نقطهٔ حال
همه دور زمان روز و مه و سال
ازل عین ابد افتاد باهم
نزول عیسی و ایجاد آدم…
اگر یک‌ذره را برگیری از جای
خلل یابد همه عالم سراپای…
همه در جنبش و دائم در آرام
نه آغاز یکی پیدا نه انجام
همه از ذات خود پیوسته آگاه
وز آنجا راه برده تا به درگاه
به زیر پردهٔ هر ذره پنهان
جمال جان‌فزای روی جانان!
عالم قانونمند است و صدفه و اتفاق در آن رخ نمی‌دهد. خداوند متعال عالم و موجودات آن را برای هدف و غایتی طراحی کرده و آفرینش هیچ موجودی بی‌حکمت نیست. خلقت عبث و بازیچه نیست. «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا لاَعِبِینَ.» (الدخان/۳۸) آفرینش عالم بر اساس حق است. «مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یعْلَمُونَ.» (الدخان/۳۹). خلقت انسان نیز بر اساس حکمتی است و سرانجام همه به‌سوی حق بازگشت می‌کنند. «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَینَا لاَ تُرْجَعُونَ.» (المؤمنون/۱۱۵)
اگر در فکر گردی مرد کامل
هر آئینه که گویی نیست باطل
کلام حق همی ناطق بدین است
که باطل دیدن از ضعف یقین است
ولی چون بنگری در اصل این کار
فلک را بینی اندر حکم جبار
منجم چون زایمان بی‌نصیب است
اثر گوید کزین شکل غریب است
نمی‌بیند که این چرخ مدور
ز حکم و امر حق گشته مسخر
سخن شبستری در ابیات فوق این است که کسی که به خدای حکیم ایمان یقینی دارد عالم را هدف‌دار و معنادار می‌بیند. از نگاه الهی با اینکه عالم قانونمند است، اما مسخّر ارادۀ الهی است و همه‌چیز تحت امر و حکم اوست، اما منجم که در اینجا همان دانشمند مادی‌اندیش است، چون دست خدا را در طبیعت نمی‌بیند علل و اسباب معدّه و مسخَر طبیعی را علل تامه و مستقل می‌پندارد و دست تدبیر و تصرف الهی را در عالم نمی‌بیند.
وجود مساوق با حیات و شعور است. موجودات عالم حتی جمادات زنده هستند و از شعور و نطق برخوردارند. ازاین‌رو ابن عربی بر آن است که ناطق فصل انسان نیست، چراکه همۀ موجودات ناطق‌اند. همۀ موجودات عالم طبیعت جسم متغذی حساس و حیوان ناطق هستند و از حیات ذاتی زوال‌ناپذیر برخوردارند. «فالکل عنداهل الکشف حیوان ناطق بل حی ناطق.» جاهلان نطق موجودات را درک نمی‌کنند، اما اهل کشف نطق جماد و نبات و حیوان را می‌شنوند. «و اما اهل الکشف فیسمعون نطق کل شیئ من جامد و نبات و حیوان…» فصل ممیز انسان از دیگر موجودات صورت الهی است، حتی از برخی بیانات ابن عربی برمی‌آید که جمادات و حیوانات برتر از انسانی هستند که از معرفت کشفی برخوردار نیست.
نطق آب و نطق خاک و نطق گِل
هست محسوس حواس اهل‌دل
عالم معبد است و همۀ موجودات همواره در حال عبادت حق هستند. تسبیح موجودات آموزه‌ای قرآنی است. «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.» (الحشر/۱) هر چه در آسمان و زمین هست قاعده و حساب دارد و تسبیح خدای می‌گوید. «الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ. وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یسْجُدَانِ.» (الرحمن/۵-۶)
همه بر حکم داور کرده اقرار
مر او را روز و شب گشته طلبکار
عارفان تسبیح موجودات را بدون تأویل می‌پذیرند و چنانکه از ابن عربی نقل کردیم مدعی تجربۀ شنیدن تسبیح موجودات هستند. ابیات مولوی در باب تسبیح موجودات معروف است که می‌گوید جملۀ ذرات عالم در نهان با تو
می‌گویند روزان و شبان:
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
چون شما سوی جمادی می‌روید
محرم جان جمادان چون شوید
از جمادی عالم ژوئن‌ها روید
غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسهٔ تأویل‌ها نربایدت
چون ندارد جان تو قندیل‌ها
بهر بینش کرده‌ای تأویل‌ها
در شعر معاصر ما هم این شهود و شعور به‌صورت پررنگی حضور دارد. … من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم / من صدای نفسِ باغچه را می‌شنوم و صدای ظلمت را، وقتی از برگی می‌ریزد / و صدای سرفه روشنی از پشت درخت، عطسه آب از هر رخنه سنگ، چک‌چک چلچله از سقف بهار… ضربان سحر چاه کبوترها / تپشِ قلبِ شبِ آدینه / جریان گل میخک در فکر… من صدای وزش ماده را می‌شنوم / … و صدای باران را، روی پلک ترِ عشق، روی موسیقی غمناک بلوغ / روی آواز انارستان‌ها / … نبض گل‌ها را می‌گیرم، آشنا هستم با، سرنوشت ترِ آب، عادت سبزِ درخت… خوب می‌دانم ریواس کجا می‌روید، سار کی می‌آید، کبک کی می‌خواند، باز کی می‌میرد…
عالم پر از غلغله و جنب‌وجوش است. همه‌چیز سخن می‌گوید، می‌گرید، می‌خندد. «باغ سلام می‌کند / سرو قیام می‌کند / سبزه پیاده می‌رود / غنچه سوار می‌رسد.» اگر شاعران غیرعارف این‌همه را به زبان مجازی و استعاری بیان می‌کنند، عارفان آن را عین حقیقت می‌دانند. این فقط بلبل غزل‌خوان نیست که احساسش را با آوازی که سر می‌دهد به نمایش می‌گذارد، سوسن اخضر هم که به‌ظاهر ساکت است صد زبان دارد، اما رازداری می‌کند.
به بلبل گفت گل بنگر به‌سوی سوسن اخضر
که گرچه صد زبان دارد صبور و رازدار آمد
چیزی در این عالم بی‌جان نیست، حتی جمادات جان دارند و آگاه‌اند و در این عالم وظایفی بر عهده‌دارند و ابروباد و مه و خورشید و فلک برای غایتی در کارند.
چون از آن سوشان فرستد سوی ما
آن عصا گردد سوی ما اژدها
کوه‌ها هم لحن داودی کند
جوهر آهن به کف مومی بود
باد حمال سلیمانی شود
بحر با موسی سخن‌دانی شود
ماه با احمد اشارت بین شود
نار ابراهیم را نسرین شود
خاک قارون را چو ماری درکشد
استن حنانه آید در رشد
سنگ‌بر احمد سلامی می‌کند
کوه یحیی را پیامی می‌کند
شهادت زمین و موجودات مادی و اعضای بدن انسان در قیامت ازاین‌رو است که آن‌ها سمیع و بصیرند و شاهد رفتارها و وقایع در عالم دنیا بوده‌اند. بنابراین چیزی در عالم نه محو می‌شود و نه پنهان، الا به اذن الله.
بر عالم عشق حاکم است و همۀ موجودات از تحت‌الأرض تا فوق السماء همه عاشق‌اند. عشق است که ذرات عالم را جذب یکدیگر می‌کند و عشق همه به‌کل است که کاروان هستی را به‌سوی ابدیت به حرکت درمی‌آورد و پیدایش و انبساط و امتداد عالم حاصل حرکتی عشقی و حبی است.
همه هستند سرگردان چو پرگار
پدید آرندۀ خود را طلبکار
جهان کتاب خدا است، و هر عالمی سوره‌ای و موجودات کلمات و حروف آن هستند. موجودات همچون کلمات معنا دارند. بنا بر این هرچیزی معنایی دارد و کل عالم سرشار از معنا است. پس می‌توان گفت عالم قرآن است و قرآن عالم است.
به نزد آنکه جانش در تجلی است
همه عالم کتاب حق تعالی است
عرض اعراب و جوهر چون حروف است
مراتب همچو آیات وقوف است
ازو هر عالمی چون سوره‌ای خاص
یکی زان فاتحه دیگر چو اخلاص
نخستین آیتش عقل کل آمد
که در وی همچو باء بسمل آمد
سوم آیت درو شد عرش رحمن
چهارم آیة الکرسی همی خوان
پس از وی جرم‌های آسمانی است
که در وی سورۀ سبع المثانی است
نظر کن باز در جرم عناصر
که هر یک آیتی هستند با هر
پس از عنصر بود جرم سه مولولد
که نتوان کرد این آیات معدود
به آخر گشت نازل نفس انسان
که بر ناس آمد آخر ختم قرآن
عالم نورانی است و ظلمت جایی در آن ندارد. طبیعت محل تابش نور الهی است. اساساً جنس عالم از نور است. وجود نور است و وجود مطلق نور مطلق است و عالم تابش آن نور مطلق است. آسمان و زمین به نور تابان الله روشن است. «الله نورالسموات والأرض.» بنابراین نمی‌توانیم با سهروردی بزرگ در این زمینه همراهی کنیم که عالم طبیعت را عالم قاسق ظلمانی می نامد، البته نور تشکیکی است و شدت و ضعف دارد، و بهرۀ عالم طبیعت از نورانیت کمتر از عوالم علوی است، اما حقیقت و جنس آن از نور است. ظلمت عدم است و عدم همان است که هیچ جا نیست. اگر از ترکیب و هماغوشی وجود و عدم و نور ظلمت در موجود محدود سخن گفته می‌شود، لازمه اش تحقق نور محدود است، نه تحقق عدم و ظلمت. عدم تحقق یافتنی نیست. عالم از خدا است و خدا نور است و مگر از نور جز تجلی می‌کند؟ هل یتجلی من النور غیر النور؟ عالم بودن عالم به بهرۀ او از نور وجود است، نه عدمِ بهره اش از وجود یا بهره اش از عدم، آنها انتزاعی و اعتباری است.
در نگاه الهی و عرفانی عالم از جمله عالم طبیعت، مقدس، ارزشمند و زیبا است، چون عالم جلوه گاه اسماً الهی است. هر موجودی مظهر اسم یا اسمائی از حق است. هیچ چیزی پست و پلید و بی ارزش نیست؛ چون همه چیز سرشار و لبریز از اسماً الهی است. «و باسمائک اللتی ملأت ارکان کل شیئ.» همه چیز زیبا است و زشتی در عالم نداریم. عالم نمایشگاه جمال الهی است. «اللهم انی اسئلک بجمالک کله.» ما انسان‌ها به غلط به خود تلقین کرده‌ایم که بعضی از موجودات زشتند؛ این فقط یک توهم ساخته و پرداختۀ ذهن آدمی است، اما خداوندِ زیبا زشت نیافریده است، همۀ صنع او زیباست و سپهری درست و زیبا گفت آنجا که سرود: «چرا در قفس هیچ‌کسی کرکس نیست. گل شبدر چه کم از لاله‌ی قرمز دارد… گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم روی قانون چمن پا نگذاریم… و نگوییم که شب چیز بدی است و نگوییم که شبتاب ندارد خبر از بینش باغ… و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت و اگر خنج نبود، لطمه می‌خورد به قانون درخت و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت…»
انبیا طبیعت را دوست داشتند و با پدیده‌های گوناگون آن سخن می‌گفتند و سخن آن‌ها را می‌شنیدند. حضرت سلیمان زبان پرندگان را به تعلیم الهی می‌دانست. «وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ یاأَیهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ.» (النمل/۱۶) انبیا با مظاهر الهی در طبیعت انس داشتند. ابو حمید ساعدی کی گوید زمانی که با حضرت رسول (ص) از تبوک برمی‌گشتیم هنگامی که نزدیک مدینه رسیدیم، فرمود این سرزمین طهارت و پاکیزگی است و این کوه احد است که ما را دوست دارد و ما هم آن را دوست داریم. گرچه مکان‌هایی خاص به مناسبت‌هایی قداستی ویژه یافته‌اند، اما همه جا خانۀ عشق است چه مسجد چه کنشت و همۀ کوه‌ها و همۀ طبیعت زیبا و دوست داشتنی‌اند. طبعاً در پرتو چنین معرفتی محیط زیست معنی و اهمیت می‌یابد و طبیعت قدسی و الهی می‌شود و انسان با چنین نگاهی نگاهدار و نگاهبان محیط زیست به عنوان امانت ارزشمند الهی می‌شود. او نه هوا و دریا را آلوده می‌کند و نه جنگل و کوه و صحرا را تخریب می‌کند؛ چون وقتی به دریا و صحرا وکوه در و دشت می‌نگرد نشان از قامت رعنای او می‌بیند. طبیعت زیباست، در اوج زیبایی؛ اگر «زمین چرکین است» و زشتی و آلودگی در آن می‌بینیم نتیجۀ رفتار غیر مسئولانۀ ما آدمیان دیگر آزار است. «ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما کسبت ای دی الناس.» (الروم/۴۱)
در نگاه مادی است که طبیعت مرده و بی‌جان، تاریک، حاصل تصادف کور، فاقد شعور، زشت، بی‌هدف و بی‌معنا است. بر اساس این نگاه است که نیچه می‌گوید که هر جا انگشت فرومی‌کنم بوی تعفن می‌آید.
اما بر اساس نگاه دینی و به‌ویژه عرفانی عالم ازجمله طبیعت چون مظهر جمال الهی است زنده و آگاه و زیبا و نورانی و درحرکت به‌سوی مقصدی است. هر پدیدۀ مادی نمادی از حقیقتی معنوی است. طبیعت برای عارف مدرسۀ درس‌آموزی و عبرت است. مظهر بودن، آیه بودن، زیبا بودن، فرح‌بخش بودن و اسرارآمیز بودن طبیعت است که آن‌را خاستگاه و الهام‌بخش هنر مقدس می‌سازد. با این ویژگی‌هاست که توجه به طبیعت رفع ملال و ایجاد آرامش و انبساط می‌کند. این است سر توجه عرفا به‌ویژه عارفان شاعر پارسی‌گو مانند نظامی و مولانا و سعدی و حافظ به طبیعت و پدیده‌های طبیعی. دیوان‌های شاعران عارف ما مملو است از ذکر گل‌وبلبل و سنبل و یاسمن وابرو باد و باران و نسیم و طوفان و سرو و لاله و چمن و کوه و دشت و دمن و صحرا و دریا و رود و سبزه و درخت و برگ و بار و قمری و طاووس و هدهد و شیر و آهو و بهار و خزان و شب و روز و سحر و سپیده و فلق و شفق و ستاره و ماه و خورشید و فلک و گنبد دوار و…
این توجه شاعرانه و عارفانه به طبیعت و پدیده‌های آن ملهم از قرآن کریم است که از این پدیده‌ها به زیبایی سخن می‌گوید و ما را به توجه به زیبایی‌های طبیعت به‌عنوان مواهب الهی دعوت می‌کند و در کنار ذکر سودمندی مادی حیوانات برای ما، از بعد زیبایی‌شناختی آن‌ها سخن می‌گوید: «…وَلَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ.» (النحل/۶) «و چارپایان را آفرید که شما در آن‌ها پوشش و منافع دیگر دارید و از آن‌ها می‌خورید و در آن‌ها زیبایی در زندگی‌تان دارید، هنگامی‌که از چراگاه می‌آیند و زمانی که به‌سوی آن می‌روند و بارهای شما را بسوی شهری که جز به دشواری به آن نمی‌رسید، حمل می‌کنند که پروردگارتان رئوف و مهربان است و اسب‌ها و قاطرها و الاغ‌ها که سوارشان می‌شوید و مایه زینت هستند و نیز چیزهایی بسیار زیاد را که نمی‌دانید می‌آفریند. (النحل ۵-۸)
از این همین جهت است که در آموزه‌های اسلامی خاصه در سیرۀ رسول اکرم (ص) مهربانی با حیوانات، نیالودن آب‌ها، درختکاری و حفاظت از طبیعت سفارش شده است، حتی در جنگ‌ها از قطع درختان و سوزاندن و تخریب مراتع و منابع طبیعی و مزارع و آسیب رساندن به چشمه‌ها و آلوده کردن آب و صدمه به حیوانات نهی می‌فرمود. رسول خدا (ص) از تماشای گیاهان و سبز و خرم را دوست می‌داشت. از امام رضا (ع) نقل است که فرمود: «ان رسول الله کان یعجبه النظرة الی الأترج الاخضر و التفاح الأحمر» یعنی رسول خدا (ص) از نگاه به سیب سرخ و ترنج سرسبز و خرم شگفت‌زده می‌شد. قرآن و سنت آب را مایۀ حیات و طهارت و خاک را سجده‌گاه و نیز مایۀ طهارت می‌داند. مطابق تعالیم قرآنی ما از خاک آفریده‌شده‌ایم و زمین اصل و منشأ ما انسان‌ها است. مأموریت ما آباد کردن زمین است، نه تخریب آن. «هوَ أَنشَأَکُمْ مِنْ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا.» (هود/۶۱) او خدایی است که شمارا از زمین آفرید و برای آباد کردن زمین‌بر گماشت. زمین مایه و مادۀ اولیۀ وجود جسمانی ما، زادگاه و زیستگاه ما است و آنچه در زمین است خداوند برای آسایش و برخورداری ما آفریده است. پس باید قدردان این نعمت الهی باشیم و از آن به‌عنوان امانت ارزشمند الهی نگاهبانی کنیم. «وَ الارضَ وضع‌ها للانام فیها فاکهةٌ وَ النخلُ ذاتُ الاکمامِ وَ الحَبُّ ذُو العَصفِ وَ الریحان فَبِأیِّ آلاء رَبّکُما تُکَذّبانِ.» (الرحمن/۱۰-۱۲) و زمین را برای زمینیان قرارداد که در آن هرگونه میوه و خرمای غلاف دار و دانه پوست‌دار و گیاه خوش‌بو است. پس کدام نعمت پروردگارتان را انکار می‌کنید؟
اگر در ادبیات دینی دنیا مذمت شده است، باید دانست که دنیای مذموم طبیعت نیست، بلکه از خدا غافل شدن و نظر استقلالی به دنیا داشتن و به آن دل بستن است. در این صورت است که دنیادار الغرور می‌شود، اما برای اولیاءالله دنیا مزرعه آخرت و محل تجارت و معبد و نمایشگاه جمال الهی و پایگاه پرواز به‌سوی محبوب ازلی است. اما کسی که از خدا غافل باشد و حضور الهی را در طبیعت نبیند و به آن به نظر استقلالی بنگرد، یا مفتون زیبایی‌ها و مجذوب خوشی‌های آن می‌شود که در این صورت فریب‌خورده است، و یا به زوال‌پذیری و نقص و محدودیت‌ها و رنج‌های آن چشم می‌دوزد که در این صورت همچون نیچه نگاهش بدبینانه می‌شود و دنیا را زشت می‌بیند.
طبیعت دوستی عرفانی جلوه‌ای از خدادوستی عارف است که طبیعت را آیه و نشانۀ حق می‌بیند و به جهان خرم از آن است که جهان خرم از اوست و عاشق همه عالم است چون همه عالم از اوست و این بسیار متفاوت است با طبیعت‌گرایی ناتورالیستی که به طبیعت نظر استقلالی دارد. مَثل طبیعت‌گرایی مادی و سکولار همان است که مولوی در تمثیل صیادِ سایه به آن اشاره دارد.
مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش
می‌دود بر خاک پرّان مرغ‌وش
ابلهی صیاد آن سایه شود
می‌دود چندانک بی‌مایه شود
بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست
بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست
تیر اندازد به‌سوی سایه او
ترکشش خالی شود از جست‌وجو
ترکش عمرش تهی شد عمر رفت
از دویدن در شکار سایه تفت
بهار در ادب عرفانی
یکی از پدیده‌های شگفت و شگرف طبیعت که عارفان شاعر توجه خاصی به آن نموده و از زوایای گونه‌گونی به آن نگریسته‌اند فصل بهار است. بهار که فصل زنده شدن و زایش و شکوفایی و زیبایی است درس‌های بسیاری برای آموختن دارد. بهار ازنظر عارفان نمادی از قیامت وزنده شدن مردگان است.
این بهار نو ز بعد برگ‌ریز هست برهان وجود رستخیز
بهار فصل آشکار شدن پنهان‌ها است و ازاین جهت نیز نمونه و نمادی از قیامت است. آنچه در فصل زمستان در زمین پنهان است در بهار آشکار می‌شود، چنان‌که در قیامت اسرار درون آشکار می‌شود؛ ازاین‌رو قیامت «یوم تبلی السرائر» است. بهار فصل رویش کِشته‌هاست، چنانکه قیامت روز آشکار شدن نتیجۀ اعمال آدمی است.
در بهار آن سرّها پیدا شود
هر چه خور دست این زمین رسوا شود
بر دمد آن از دهان و از لبش
تا پدید آید ضمیر و مذهبش
سرّ بیخ هر درختی و خورش
جملگی پیدا شود آن بر سرش
منبع الهام این معارف و ظرایف قرآن کریم است و عارفان و اهل ادب از مدرسۀ قرآن این درس‌ها را آموخته و از آن سفرۀ آسمانی این لقمه‌های معنوی را برگرفته‌اند. در قرآن کریم آمده است: خداوند است که باد را می‌فرستد تا ابر را بپراکند و از آن بر زمین مرده ببارد تا آن را زنده کند و این است حکایت قیامت. «وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَی بَلَدٍ مَیتٍ فَأَحْیینَا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا کَذَلِکَ النُّشُورُ.» (فاطر/۹)
بهار فصل تحول و دگرگون شدن طبیعت است. هوشیار کسی است که از اوراق چمن بهار درس تحول و نو شدن می‌آموزد؛ از غفلت و خمودی بدر می‌آید، و همچون گل‌ها و شکوفه‌ها خوش‌دل می‌شود.
نوبهار است در آن کوش که خوش‌دل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
غافل غرق تماشای بهار و مظاهر آن است، اما از این آئینه، صاحب‌جمال را نمی‌بیند و جز همین لذت محدود و گذرای تماشای جلوه‌های زیبا نصیبی ندارد. اما بیداران و هوشمندان از این تحول طبیعت الهام می‌گیرند که جان‌ودل و حالشان را دگرگون کنند. ازاین‌جهت است که بهارشان را با این نیایش می‌آغازند: «یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ، یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ، یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ، حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ.» یعنی:
ای ز تو نورِ دل و دیدارِ ما
گردشِ اندیشۀ بیدارِ ما
ای ز تو رویان زمستان و بهار
ای تو گردانندۀ لیل و نهار
ای ز تو تغییرِ حال و سال‌ها
حالِ مارا کُن تو خوش‌تر حال‌ها
بهار طبیعت به‌طور جبری با خود تحول و دگرگونی می‌آورد، اما بهار جان‌ها به‌صرف تغییر فصول حاصل نمی‌شود. دگرگونی قلب تنها با ارتباط آگاهانه و ارادی با دگرگون‌کنندۀ قلب و متحول کنندۀ حال ممکن است؛ چنانکه رسول خدا (ص) فرمود: «إن‏ قلوب‏ بنی آدم‏ کل‌ها بین إصبعین من أصابع الرحمن یصرفها کیف شاء ثم یقول رسول الله (ص) عند ذلک: اللهم مصرف القلوب اصرف‏ قلوبنا إلی طاعتک.» دل‌های همۀ آدمیان میان دو انگشت خداوند رحمان است و آن را به هر سو که بخواهد می‌کشاند. سپس فرمود: خدایا! ای گرداننده قلب‌ها! قلب‌های ما را به‌سوی فرمان‌برداری از خود رهنمون ساز.
ازاین‌جهت است که نوروز و بهار طبیعت برای طبیعت و برای کسانی است که همچون طبیعت و همراه با طبیعت نو می‌شوند و دور جدیدی را آغاز می‌کنند، نه لزوماً برای همۀ آدمیان. کسی که با نوروز و آغاز بهار تحول حالی نمی‌یابد برای او نوروز و بهاری نیست و عیدی ندارد. او همچنان سرد و بی‌جان در زیر گِل تیرۀ زمستان قرار دارد و درحالی‌که جسمش در بهار است حال جانش زمستانی است.
گفت پیغمبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
زانک با جان شما آن می‌کند
کان بهاران با درختان می‌کند
لیک بگریزید از سرد خزان
کان کند کو کرد با باغ و رزان
راویان این را به‌ظاهر برده‌اند
هم بر آن صورت قناعت کرده‌اند
بی‌خبر بودند از جان آن گروه
کوه را دیده ندیده کان بکوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عین بهارست و بقاست
اهل معنا در بهار جان‌ها خانۀ دل را می‌تکانند و از نسیم باد نوروزی چراغ دل را برمی‌افروزند. اگر بلبلان طبیعت با آمدن بهار طبیعت رقصان می‌شوند، اهل معرفت تنها با آمدن بهار جان‌ها و دیدن جمال یوسف مصر به رقص و طرب درمی‌آیند و مست و غزل‌خوان می‌شوند.
بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله‌زار آمد
بهار آمد بهار آمد بهار مشک بار آمد
نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد
خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد
شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان
طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بی صداع آمد
وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد
ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد
شقایق‌ها و ریحان‌ها و لاله خوش عذار آمد
کسی آمد کسی آمد که ناکس زوکسی گردد
مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد
دلی آمد دلی آمد که دل‌ها را بخنداند
می ای آمد می ای آمد که دفع هر خمار آمد

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

یک پاسخ بفرست