آغاز دوره ای نو در فلسفۀ اسلامی

سخن سردبیر در فصلنامه معرفت فلسفی شماره 6

می­توان گفت فلسفۀ اسلامی پس از ملاصدرا و ظهور حکمت متعالیه تا عصر حاضر شاهد تحول چشمگیری نبوده است. اغلب حکمای ما در این دوره مدرسان و مفسران حکمت متعالیه بوده­اند. برخی از آنها گرچه آراء بدیعی داشته و نکاتی نو را طرح کرده اند، اما این نوآوری­ها در ظل فلسفۀ صدرائی بوده و چیزی فراتر از تعلیقاتی بر آراء ملاصدرا نیست. حکمت متعالیه منتقدانی نیز در گوشه و کنار داشته است، اما این منتقدان هرگز نتوانسته اند در بنای حکمت صدرایی تزلزلی ویرانگر ایجاد کنند یا طرحی نو در فلسفۀ اسلامی در اندازند.

سهل است، هنوز ابعاد و زوایای مختلف فلسفۀ ملاصدرا و ظرفیت­های آن به درستی شناخته و استخراج نشده است. بنابراین سخن گفتن از عبور از ملاصدرا و کنار نهادن آن خام و نسنجیده است. اما این امر هرگز به معنای توقف و رکود در فلسفه نیست. می­توان با حرکت در امتداد سنت فلسفی اسلامی از فارابی تا ملاصدرا و بازشناسی آن، سخن از ورود در دوره­ای نو در فلسفۀ اسلامی را طرح کرد و گام در وادیی جدید نهاد. نشانه­هایی از آغاز چنین دوره­ای در عصر ما به چشم می­خورد. به نظر می­رسد رسالت فیلسوف اسلامی معاصر فتح این باب و گشودن این افق است. با گشوده شدن این باب چشم اندازی وسیعتر و دلپذیرتر از فلسفۀ اسلامی آشکار خواهد شد که تحول آفرین و برکت زا خواهد بود. اگر قرار باشد سخن از تمدن جدید اسلامی به میان آوریم گزیر و گریزی از ورود در این مرحله نیست.

وقوع دو رویداد در دورۀ معاصر زمینه را برای چنین تحولی در فکر فلسفی فراهم کرده است. نخست ارتباط ما با تمدن جدید غربی و آشنایی با دستاوردهای علمی و فلسفی غرب است. تأثیر تمدن جدید غرب که محصول علم و فلسفۀ غرب است بر فکر و زندگی فردی و جمعی ما انکار ناپذیر است. مشاهدۀ این وضعیت و توجه به کاستی­ها و عقب­ماندگی­های ما پرسش­ها و تأملات بسیاری را برای ما برانگیخته که بی­ارتباط با تفکر فلسفی نیست. به طور خاص­تر آشنایی ما فلسفه­های غرب که متفاوت با فلسفۀ ما هستند و مواجهه با پرسش­ها و چالش­ها و موضوعات جدید، می تواند در نگاه ما به فلسفه تحولی ایجاد کند. ترجمۀ برخی آثار فلسفی غرب، رواج فلسفۀ مارکسیستی در ایران در نیمۀ نخست قرن شمسی حاضر، و ظهور فارغ التحصیلانی ایرانی از دانشگاه­های غربی سه عامل مؤثر در آشنایی ما با فلسفۀ غرب بوده است.

رویداد تأثیرگذار دیگر در ورود ما به دوره­ای جدید در فلسفۀ اسلامی، وقوع انقلاب شکوهمند اسلامی ایران با داعیۀ پاسخگویی به نیاز انسان معاصر و بنای تمدن اسلامی در عصر جدید است، تمدنی که در آن جامعۀ بشری در ابعاد مادی و معنوی بطور متعادل شکوفا شود. بنای چنین تمدنی بدون داشتن فلسفه­ای درخور آن میسر نیست، فلسفه­ای که بنیان­های نظری چنین تمدنی را در ابعاد گونه گون تأمین کند. بدیهی است که فلسفۀ موجود ما که متمرکز بر مباحث هستی شناختی است بالفعل چنین کارکردی ندارد. بنای فلسفۀ مطلوب و در تراز تمدن نوین اسلامی، که به آن “فلسفۀ اسلامی معاصر” می­گوییم، ویژگی­ها و الزاماتی دارد که به برخی از آنها به اختصار اشاره می­شود.

نخستین ویژگی فلسفۀ اسلامی معاصر توسعه در معنای فلسفه است. در گذشته فلسفه در معنای گسترده­ای بکار می رفت و شامل کلیۀ علوم حقیقی می­شد. به تدریج در فرهنگ اسلامی فلسفه به معنای فلسفۀ اولی یا هستی شناسی بکار رفت و تقریبا محدود به آن شد. تلقی رایج ما از فلسفه همان فلسفۀ اولی است. کتاب­های بدایة الحکمة و نهایة الحکمة که متون رسمی فلسفۀ ما در دورۀ اخیر به شمار می­روند محدود به هستی شناسی یا مابعدالطبیعه هستند. اما فلسفه آن گونه که امروزه در محافل و مراکز فلسفی دنیا بکار می­رود شعب متنوع و گوناگون دارد که یکی از آنها فلسفۀ اولی است. انواع فلسفه­هایی که در میان ما به فلسفه­های مضاف معروفند شاخه­های گوناگون فلسفه محسوب می­شوند. فلسفه در این کاربرد علم واحد نیست، بلکه حوزه­ای از معارف است که مشتمل بر علوم گوناگون است. فلسفه در این کاربرد تفکر عقلی روشمند و نظام­مند دربارۀ چیستی، مبادی و غایات هر موضوعی است. طبق این اصطلاح خردورزی عقلی در هر حوزه­ای مانند هستی، معرفت، انسان، سیاست و هنر کاری فلسفی است. بنابر این، فلسفۀ اسلامی معاصر خردورزی عقلی (در برابر تجربی، نقلی و شهودی) در همۀ زمینه­های مورد نیاز بشر را دربر می­گیرد.

ویژگی دوم فلسفۀ اسلامی معاصر ارتباط آن با علوم و اندیشه­های دیگر بشری است. فلسفه غیر از علوم است، اما می­تواند با علوم داد و ستد داشته باشد و از این طریق برغنا و توانمندی و کارآمدی خود بیفزاید. این فلسفه باید دربارۀ پرسش­های برآمده از تأمل دربارۀ نظریات علمی طبیعی و انسانی تأمل کند و مبادی و استلزامات فلسفی علوم را بررسی کند و پیوندش با علم جدید را جایگزین پیوندش با علوم کهن نماید.

ویژگی سوم فلسفۀ اسلامی معاصر این است که از آنجا که این فلسفه قرار است زمینه ساز تمدن اسلامی جدید باشد باید با معارف و علوم اسلامی دیگر همچون کلام، عرفان، اخلاق و فقه در تعامل نزدیک­تری باشد؛ از آن علوم موضوع و مسئله دریافت کند و درباب مبادی و مبانی و استلزمات فلسفی آنها تأمل کند.

ویژگی چهارم این فلسفه ارتباط آن با عمل و زندگی است. روشن است که چنین فلسفه­ای نمی­تواند خود را محدود به مباحث انتزاعی و ذهنی کند، بلکه با عمل و زندگی انسان و دغدغه ها و نیازهای او ارتباط دارد و می­کوشد با پرتو افکندن بر این ابعاد حیات آدمی، زمینه را برای نیکو زیستن انسان که از غایات فلسفه است فراهم سازد.

ویژگی پنجم این فلسفه آن است که فیلسوف و فلسفه پژوه در این دوره، ضمن توجه به پیشینۀ سنت فلسفی ما توجهی ویژه به دیدگاه­ها و دستاوردهای جدید فیلسوفان اسلامی دارد و با تحلیل و بررسی آخرین یافته­ها در حوزۀ فلسفه و اندیشۀ اسلامی می­کوشد افق­هایی نو بگشاید.

ویژگی ششم فلسفۀ اسلامی معاصر تطبیقی بودن آن است. فیلسوف اسلامی معاصر نمی­تواند تلاش­های معرفتی دیگران را نادیده بگیرد، بلکه می­کوشد از اندیشه­ها و تجربه­های اندیشمندان متعلق به سنت­ها و مکتب­های دیگر از شرق و غرب بهره گیرد و در دیالوگی سازنده با دیگران به اندیشۀ خود عمق و غنا بخشد.

بی­شک ورود موفق در چنین فضایی بدون برخورداری از ویژگی­های روحی و اخلاقی و علمی همچون شجاعت، حقیقت­جویی، آزاد اندیشی، انصاف، تواضع علمی، روحیۀ نقاد، پرسشگر و خلاق هرگز میسر نیست. امید می­رود حقیقت جویان عرصۀ فلسفه با این توجه و رویکرد سهم خود را در شکل­گیری دوره­ای نو در فلسفۀ اسلامی و به تبع آن فصلی تازه در حیات انسانی ایفا نمایند.

 

محمد فنایی اشکوری

فلسفهفلسفۀ اسلامیفلسفۀ اسلامی معاصرفیلسوففیلسوف مسلمان