تعریف عرفان

تعریف شما از عرفان چیست؟
عرفان شناخت قلبی خداوند و مظاهر اوست که از راه طهارت دل حاصل می شود. عارف با تزکیه نفس و تطهیر دل، می کوشد به باطن عالم راه پیدا کند؛ از غیبت به حضور  و از علم حصولی به علم حضوری برسد. گوهر عرفان توحید است. خدا محوری و احساس حضور خدا در همه جا و همه چیز و رنگ خدائی به زندگی دادن و به خدا و خلق او محبت ورزیدن، خدا را پرستیدن و به خلق خدمت کردن است.


عرفان با دین چه نسبتی دارد؟
عرفان راستین ناسازگار با دین، غیر دین و چیزی در عرض دین و کنار آن نیست. عرفان باطن دین است. دین علاوه بر ساحت ظاهری، ساحتی باطنی دارد. اجزای دین مانند عقاید، اخلاق و احکام ساحتی ظاهری دارند که از طریق تفکر و مطالعه و استماع شناخته می شود و ساحتی باطنی دارند که با عین القلب رؤیت می شود. شرط رسیدن به باطن دین طهارت است، «لا یمسه الا المطهرون.» کسانی که عرفان و دین را ناسازگار می دانند تصور درستی از عرفان و دین ندارند.

چرا عرفان اسلامی؟
همۀ ادیان الهی جنبۀ باطنی و بعد عرفانی دارند. عرفان تابع دین است. اگر دین کامل تر باشد عرفان آن هم کامل تر است. چون دین اسلام آخرین دین الهی و کامل ترین ادیان است، عرفان اسلامی که بعد باطنی همان اسلام است عرفان برتر است. اگر تحریف و انحرافی در دینی رخ دهد، به عرفان آن هم سرایت می کند. عرفان اسلامی در قیاس با دیگر عرفان ها مزایای بسیاری دارد که در آثار مختلفم از آن بحث کرده ام. از جمله این مزایا عبارتند از هماهنگی با عقل، هماهنگی با وحی، اعتدال و عقلانیت در سلوک. در یکی از آثار منتشر نشده ام سنت های عرفانی دیگر را نقد و بررسی کرده، ضعف های آن ها را نشان داده ام.

دربارۀ وحدت وجود عرفانی چه نظری دارید؟
وحدت وجود بحثی نظری و متافیزیکی است. نه اعتقاد به آن الزامی است، نه به معنای درستش مشکلی دارد. آنچه اشکال دارد و با عقل و شرع ناسازگار است، نفی کثرت است. یعنی اینکه کسی بگوید فقط خدا هست، و غیر او توهم و نیستی محض است، این اعتقاد باطل و خلاف عقل و شرع  است. اما من هیچ عارفی نمی شناسم که چنین سخنی داشته باشد. همۀ عرفایی شناخته شدۀ اسلامی کثرت را به عنوان واقعیت می پذیرند، اما در عین حال حقیقت وجود را واحد می دانند. موجودات  تجلیات و اظلال آن حقیقت اند. از نظر قرآن نیز خلق آیه و نشانۀ خداوند است. عرفای اسلام به خدای واحد ایمان دارند؛ به کثرت و خلق نیز باور دارند، خدا و خلق را نیز از هم متمایز می دانند. با ظهور اسماء الهی خلق پدید می آید. بنا بر این، در ایمان توحیدی آن ها خللی نیست و از تهمت های ناروا مبرا هستند؛ گرچه آنها نیز مانند دیگر عالمان و اندیشمندان مصون از خطا نیستند و آثار و افکارشان را می توان و باید نقادانه مطالعه کرد.

کدامیک از فرقه های صوفیه را ترجیح می دهید؟
عرفان راستین وابسته به فرقۀ خاصی نیست و با تصوف فرقه ای تفاوت هایی دارد. عرفان راستین نه کلمه ای بر دین می افزاید، نه کلمه از دین می کاهد و نه کلمه ای از دین را تغییر می دهد، بلکه در چارچوب دین است و ناظر به بعد باطنی دین. عرفان راستین بین ظاهر و باطن دین جمع می کند. هم ظاهر را پاس می دارد و هم می کوشد به باطن راه بیابد.

جمع فلسفه و عرفان و دین چگونه ممکن است؟
فیلسوف، عارف و متکلم به دنبال یک حقیقت اند. همۀ آنها در پی شناخت هستی و تعیین تکلیف انسان هستند. هدف آنها نیز نیل به کمال و سعادت حقیقی است. فیلسوف بر عقل تکیه می کند، عارف بر دل و تجربۀ باطنی و متکلم عمدۀ توجهش به متون و آموزه های دینی است. مطلوب این است که انسان از همۀ این راه ها استفاده کند. فیلسوف محروم از چراغ وحی و شهد شهود، با یک چشم و بدون چراغ حرکت می کند؛ همچنین است عارفی که از تفکر نظری و شاگردی انبیا بی بهره است. متکلمی هم که از خردورزی سرباز می زند و از نور دل روشنائی نمی گیرد، ظاهر گرا و قشری اندیش می شود. مطلوب جمع بین آنها است، چنانکه قرآن کریم نیز به این جمع دعوت می کند. قرآن هم به تفکر در آفاق و انفس توصیه می کند، هم به تقوا و مجاهده برای یافتن بصیرت قلبی تأکید دارد، و هم به تدبر در قرآن و تآسی به اسوۀ حسنۀ نبوی سفارش می کند. بنا بر این، نه تنها بین راه های گوناگون معرفت ناسازگاری نیست، بلکه آنها مکمل یکدیگرند. توجه داشته باشید که ما دین را در عرض فلسفه و عرفان قرار ندادیم، بلکه در کنار آن دو از علم دینی یا کلام و الهیات سخن می گوییم.

چرا از میان این همه مذاهب اسلام را ترجیح می دهی؟ آیا به این علت نیست که در محیط و خانواده مسلمان به دنیا آمدی و رشد کردی؟
شکی نیست که محیط و خانواده تأثیر دارد و اگر در محیط دیگری بودم، شاید دین دیگری داشتم. اما آیا با صرف نظر از محیط، نمی توان مبنایی عقلانی برای انتخاب دین داشت؟ به نظرم می توان. در پاسخ چرا اسلام؟ می پرسم پس کدام دین؟ ادیان معروف و بزرگ عالم را می توانیم بررسی کنیم. هندوئیسم نه پیامبرش معلوم است، نه کتاب آسمانی دارد و نه دیدگاه درست و روشنی دربارۀ خدا دارد. نظام کاستی و طبقاتی آن هم نامعقول و غیر انسانی است. بودیسم اساساً دین نیست، بلکه حاصل تأملات گواتما سیدارتا معروف به بودا است. حتی وضع خدا در بودیسم معلوم نیست. در نحله هایی از بودیسم خدا مطرح نیست. حیات پس از مرگ هم تکلیفش روشن نیست و چنانکه در منابع بودایی آمده است، اساسا پاسخ بودا به این پرسش ها سکوت بود. کتب مقدس یهودیت از تحریف مصون نیستند و عنصر نژاد پرستی در این دین از شواهد آشکار این تحریف است. به علاوه یهودیان دین خود را خاص قوم بنی اسرائیل می دانند، نه دین جهانی و برای همۀ بشریت. مسیحیت با اینکه دین الهی و آسمانی است، اما کتابش تحریف شده است و حاوی عقایدی همچون تثلیث و الوهیت عیسی (ع) است که نه قابل دفاع عقلی است و نه با آموزه های اصیل ادیان دیگر همچون یهودیت و اسلام سازگار است. آئین زرتشت جز چند تا نصیحت اخلاقی (مثل پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک) حرفی برای گفتن و طرحی برای زندگی ندارد. آن نصحیت ها در همۀ کتاب های عالم هست و حکمای همۀ ملت ها از این گونه سخنان گفته اند. اسلام آخرین دین الهی است و تنها دینی است که کتاب آسمانی آن بدون هیچگونه تغییر و تحریفی موجود است. اسلام جهانبینی معقول و نظام کاملی از زندگی را ارائه می دهد. توحید در هیچ دینی همچون اسلام معقول معرفی نشده است. در هیچ دینی همانند اسلام بر عدالت اجتماعی و ظلم ستیزی تأکید نشده است. اسلام به کمال همه جانبه و متوازن انسان توجه دارد. در اسلام بین جسم و روح، فرد و اجتماع، ماده و معنا، دنیا و آخرت تعادل برقرار است. اسلام تفیسر معقولی از کثرت ادیان ارائه می دهد و دربردارندۀ ادیان الهی پیشین است. اسلام انبیا و کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کند و حاوی آنهاست. مسلمان به مقدسات ادیان گذشته هم ایمان دارد. چون که صد آمد نود هم پیش ماست.
چرا تشیع؟
از نگاه تشیع، چون جانشین پیامبر همان مسئولیت های پیامبر جز دریافت وحی را دارد، همچون پیامبر باید معصوم باشد. تشیع به رهبر معصوم و مفسر معصوم دین پس از پیامبر اعتقاد دارد. شکی نیست که امام علی از کودکی به دست پیامبر تربیت شده بود و از نظر فضایل نزدیک ترین فرد به پیامبر بود. بنابر این، او شایسته ترین فرد برای خلافت بود. تشیع گوهری همچون زهرای اطهر دارد، بانویی که انسان کامل و معصوم است و نمادی است از شرافت و کمال زن. تشیع کربلا دارد که زیبا ترین صحنۀ عبودیت و اوج عزت و آزادگی و حماسه و ستم ستیزی است. تشیع نهج البلاغه دارد که حکمت و حکومت و معنویت و عدالت در آن موج می زند. تشیع به حضور دائمی ولی کامل و حجت خدا و خلیفۀ معصوم الهی معتقد است که با ظهورش زمین را با قسط و عدل پر خواهد کرد و بساط جور و ستم را برخواهد چید. انتظار تحقق این وعدۀ الهی، بیش از هر آئین و مذهبی در اسلام شیعی برجسته است. این ها گوهرهایی است که در تشیع می درخشد. آنچه در تسنن هست در تشیع هست، اما در تشیع چیزهایی است که در تسنن نیست. کتاب و سنت که از نگاه اهل تسنن اساس و منبع دین است، در تشیع نیز همانگونه است. بحث در این است که کتاب و سنت به کدام تفسیر و نقل. نقل صحابه فقط، یا نقل صحابه و اهل بیت و تربیت یافته گان به دست پیامبر (ص) و در رأس آن ها علی ابن ابی طالب (ع) یعنی همان کسی که پیامبر هزار باب علم به رویش گشود که از هر بابش هزار باب گشوده می شد؟ عقلانیت، معنویت، جامعیت و تعادل و دوری از افراط و تفریط از ویژگی های تفکر اسلامی ناب است که بیش از هرجایی در تشیع دیده می شود.

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

یک پاسخ بفرست